ربنا لا تزغ قلوبنا بعد از هدیتنا وهب لنا لدنک رحمة انک انت الوهاب

 

» با عرض سلام خدما همه ی دوستان و بازدیدکنندگان عزیز «

 

حلول ماه مبارک رمضان و فرا رسیدن ماه میهمانی خدا ، این ماه پر فیض و با خیر و برکت رو به شما دوستان و بازدیدکنندگان عزیز تبریک عرض می کنم.

امیدوارم که طاعات و عبادات و روزه ی همه مسلمانان مورد قبول پروردگار و بخشندمان قرار بگیرد.

 

« شهر رمضان الذی انزل فیه القرآن... » : ماه رمضان ماهی است که قرآن در آن نازل گشته

 

رمضان ماه خدا ، ماه اسلام و تسلیم ، ماه طهارت و پاکیزگی ، ماه آزمایش و تصفیه ناخالصیها و ماه قیام برای خدا بر همه مبارک باد. انشا الله که همه از این خوان الهی استفاده لازم را ببریم.

 

* * * * *

یا رب ز تو امروز عطا می طلبم

هشیاری و بخشش خطا می طلبم

مقبولی روزه و نماز و طاعات

از درگه لطفت به دعا می طلبم

* * * * *

یا رب من عصیان زده را خوار مکن

با قهر به کیفرم گرفتار مکن

کن دور ز من به لطف ، نار غضبت

هر چند که مستحقم آزار مکن

* * * * *

یا رب تو قرین اهل رازم گردان

قائم پی روزه و نمازم گردان

تا دور ز لغزش گناهان گردم

از ذکر مدام سرفرازم گردان

* * * * *

یا رب تو بدار روزه ام را مقبول

باشد که شود پسند درگاه رسول

محکم گردان حرمت آل اطهار

این بنیان را چه از فروغ و چه اصول

 

Admin

Ebrahim Balalaei

 


برچسب‌ها:

تاريخ : چهار شنبه 19 تير 1392برچسب:, | 19:4 | نويسنده : ابراهیم بلالایی |

 می خواهم خواب اقاقیا ها را بمیرم.
خیالگونه،
در نسیمی کوتاه
که به تردید می گذرد
خواب اقاقیاها را
بمیرم.
***
می خواهم نفس سنگین
اطلسی ها را پرواز گیرم.
در باغچه های تابستان،
خیس و گرم
به نخستین ساعت عصر
نفس اطلسی ها را
پرواز گیرم.
***
حتی اگر
زنبق ِ کبود ِ کارد
بر سینه ام
گل دهد-
می خواهم خواب اقاقیا را بمیرم
در آخرین فرصت گل،
و عبور سنگین اطلسی ها باشم
بر
تالار ارسی
در ساعت هفت عصر

شاملو



موضوعات مرتبط: اشعار گوناگون ، ترانه های ماندگار ، ،
برچسب‌ها:

تاريخ : شنبه 15 تير 1392برچسب:, | 18:49 | نويسنده : ابراهیم بلالایی |

یه شب مهتاب
ماه میاد تو خواب
منو می بره
کوچه به کوچه
باغ انگوری
باغ آلوچه
دره به دره
صحرا به صحرا
اونجا که شبا
پشت بیشه ها
یه پری میاد
ترسون و لرزون
پاشو میذاره
تو آب چشمه
شونه می کنه
موی پریشون

یه شب مهتاب
ماه میاد تو خواب
منو می بره
ته اون دره
اونجا که شبا
یکه و تنها
تک درخت بید
شاد و پر امید
می کنه به ناز
دستشو دراز
که یه ستاره
بچکه مث
یه چیکه بارون
به جای میوه ش
سر یه شاخه ش
بشه آویزون

یه شب مهتاب
ماه میاد تو خواب
منو می بره
از توی زندون
مث شب پره
با خودش بیرون
می بره اونجا
که شب سیاه
تا دم سحر
شهیدای شهر
با فانوس خون
جار می کشن
تو خیابونا
سر میدونا
عمو یادگار
مرد کینه دار
مستی یا هشیار؟
خوابی یا بیدار؟

مستیم و هشیار
شهیدای شهر
خوابیم و بیدار
شهیدای شهر
آخرش یه شب
ماه میاد بیرون
از سر اون کوه
بالای دره
روی این میدون
رد میشه خندون
یه شب ماه میاد...

شاملو

 



موضوعات مرتبط: اشعار گوناگون ، ترانه های ماندگار ، ،
برچسب‌ها:

تاريخ : شنبه 15 تير 1392برچسب:, | 18:36 | نويسنده : ابراهیم بلالایی |

 ديگه اين قوزک پا ياري رفتن نداره 
لباي خشکيدم حرفي واسه گفتن نداره
چشاي هميشه گريون اخه شستن نداره
تن سردم ديگه جايي برا خفتن نداره

ديگه اين قوزک پا ياري رفتن نداره 
لباي خشکيدم حرفي واسه گفتن نداره

ميخوام از دست تو از پنجره فرياد بکشم
تب بي تو بودنو از لب سردت بچشم
نطفه باز ديدنت رو توي سينم بکشم
مثل سايه پا به پا من تو رو همرام نکشم

ديگه اين قوزک پا ياري رفتن نداره 
لباي خشکيدم حرفي واسه گفتن نداره

بذار من تنها باشم ميخوام که تنها بميرم
برم و گوشه تنهايي و غربت بگيرم
من يه عمريست که اسيرم زير زنجيره غمت
دست و پام غرق به خون شد ديگه بسه موندنت

ديگه اين قوزک پا ياري رفتن نداره 
لباي خشکيدم حرفي واسه گفتن نداره

ديگه اين قوزک پا ياري رفتن نداره 
لباي خشکيدم حرفي واسه گفتن نداره

 




موضوعات مرتبط: اشعار گوناگون ، ،
برچسب‌ها:

تاريخ : دو شنبه 10 تير 1392برچسب:, | 17:57 | نويسنده : ابراهیم بلالایی |

خشکیده رگ بهانه هایم امروز
بی زهر شده ترانه هایم امروز

از آنهمه ذوق شاعرانه افسوس
جا مانده فقط کنایه هایم امروز


هفتاد دو ملتیم و تنها مانده
یک قطره جدا ز آب دریا مانده

از قدرت بی نهایت مردم ما
امروز شعار و حرف بر جا مانده


در خدمت پادگان خود می جنگم
با گوشت وَ استخوان خود می جنگم

اهریمن بد درون من بسیار است
با دشمن در نهان خود می جنگم


با مرگ همیشه هم سخن می مانم
یک ذره از این خاک کهن می مانم

از تیرو شکنجه ترس در جانم نیست
ایرانی و عاشق وطن می مانم



موضوعات مرتبط: اشعار گوناگون ، ،
برچسب‌ها:

تاريخ : دو شنبه 10 تير 1392برچسب:, | 17:13 | نويسنده : ابراهیم بلالایی |

آنگاه
خورشید سرد شد
و برکت از زمین ها رفت
و سبزه ها به صحرا ها خشکیدند
و ماهیان به دریا ها خشکیدند
و خاک مردگانش را
زان پس به خود
نپذیرفت
شب در تمام پنجره های پریده رنگ
مانند یک تصور مشکوک
پیوسته در تراکم و طغیان بود
و راهها ادامه خود را
در تیرگی رها کردند
دیگر کسی به عشق نیندیشد
دیگر کسی به فتح نیندیشید
و هیچ کس
دیگر به هیچ چیز نیندیشید
در غارهای تنهایی
بیهودگی به دنیا
آمد
خون بوی بنگ و افیون می داد
زنهای باردار
نوزادهای بی سر زاییدند
و گاهواره ها از شرم
به گورها پناه آوردند
چه روزگار تلخ و سیاهی
نان نیروی شگفت رسالت را
مغلوب کرده بود
پبغمبران گرسنه و مفلوک
از وعده گاههای الهی گریختند
و بره های گمشده
دیگر صدای هی هی چوپانی را
در بهت دشتها نشنیدند
در دیدگان آینه ها گویی
حرکات و رنگها و تصاویر
وارونه منعکس می گشت
و بر فراز سر دلقکان پست
و چهره وقیح فواحش
یک هاله مقدس نورانی
مانند چتر مشتعلی می سوخت
مرداب های الکل
با آن بخار های گس مسموم
انبوه بی تحرک روشن فکران را
به ژرفنای خویش کشیدند
و موشهای موذی
اوراق زرنگار کتب را
در گنجه های کهنه جویدند
خورشید مرده بود
خورشید مرده بود و فردا
در ذهن کودکان
مفهوم گنگ گمشده ای داشت
آنها غرابت این لفظ کهنه را
در مشق های خود
با
لکه درشت سیاهی
تصویر می نمودند
مردم
گروه ساقط مردم
دلمرده و تکیده و مبهوت
در زیر بار شوم جسد هاشان
از غربتی به غربت دیگر می رفتند
و میل دردناک جنایت
در دستهایشان متورم میشد
گاهی جرقه ای جرقه ناچیزی
این اجتماع ساکت بی جان را
یکباره از
درون متلاشی می کرد
آنها به هم هجوم می آوردند
مردان گلوی یکدیگر را
با کارد میدریدند
و در میان بستری از خون
با دختران نا بالغ
همخوابه میشدند
آنها غریق وحشت خود بودند
و حس ترسناک گنهکاری
ارواح کور و کودنشان را
مفلوج کرده بود
پیوسته در
مراسم اعدام
وقتی طناب دار
چشمان پر تشنج محکومی را
از کاسه با فشار به بیرون می ریخت
آنها به خود فرو می رفتند
و از تصور شهوتناکی
اعصاب پیر و خسته شان تیر میکشید
اما همیشه در حواشی میدانها
این جانیان کوچک را می دیدی
که ایستاده اند
و خیره گشته اند
به ریزش مداوم فواره های آب
شاید هنوز هم در پشت چشمهای له شده در عمق انجماد
یک چیز نیم زنده مغشوش
بر جای مانده بود
که در تلاش بی رمقش می خواست
ایمان بیاورد به پاکی آواز آبها
شاید ولی چه خالی بی پایانی
خورشید مرده بود
و هیچ کس نمی دانست
که نام آن
کبوتر غمگین
کز قلب ها گریخته ایمانست
آه ای صدای زندانی
آیا شکوه یأس تو هرگز
از هیچ سوی این شب منفور
نقبی به سوی نور نخواهد زد ؟
آه ای صدای زندانی
ای آخرین صدای صدا ها ..



موضوعات مرتبط: اشعار فروغ فرخزاد ، ،
برچسب‌ها:

تاريخ : شنبه 8 تير 1392برچسب:, | 18:51 | نويسنده : ابراهیم بلالایی |

 باران که می بارد تو در راهی / از دشت شب تا باغ ِ بیداری

از عطر عشق و آشتی لبریز / با ابر و آب و آسمان جاری

تا عطرِ آهنگ تو می رقصد / تا شعر باران تو می گیرد . . .

*

*

قطره بارون ممکنه کوچک دیده بشه ٬ اما یک گل تشنه ٬ همیشه منتظر باریدنشه

یک اس ام اس ممکنه ساده برسه ٬ اما قلب فرستندش خیلی به یادته . . .

*

*

وقتی دلم برات تنگ می شه میرم پشت ابرها زار زار گریه می کنم

پس یادت باشه هر وقت بارون میاد دل من برات تنگ شده . . .

*

*

مرا چه باک ز باران

که گیسوان تو چتری گشوده اند

مرا چه باک ز مرگ

که بوسه های تو پیغام های قیامند

بدرودهای تو

تکرارهای سلامند

*

*

نیمکت چوبی کهنه نم گرفته زیر بارون ، زیر سقف بی قرار شاخه های بید مجنون

ابر بی طاقت پاییز مثل من چه بی ستارست ، مثل من شکسته از این نامه های پاره پارست



موضوعات مرتبط: اشعار فروغ فرخزاد ، ،
برچسب‌ها:

تاريخ : شنبه 8 تير 1392برچسب:, | 18:17 | نويسنده : ابراهیم بلالایی |

 باران که می بارد تو در راهی / از دشت شب تا باغ ِ بیداری

از عطر عشق و آشتی لبریز / با ابر و آب و آسمان جاری

تا عطرِ آهنگ تو می رقصد / تا شعر باران تو می گیرد . . .

*

*

قطره بارون ممکنه کوچک دیده بشه ٬ اما یک گل تشنه ٬ همیشه منتظر باریدنشه

یک اس ام اس ممکنه ساده برسه ٬ اما قلب فرستندش خیلی به یادته . . .

*

*

وقتی دلم برات تنگ می شه میرم پشت ابرها زار زار گریه می کنم

پس یادت باشه هر وقت بارون میاد دل من برات تنگ شده . . .

*

*

مرا چه باک ز باران

که گیسوان تو چتری گشوده اند

مرا چه باک ز مرگ

که بوسه های تو پیغام های قیامند

بدرودهای تو

تکرارهای سلامند

*

*

نیمکت چوبی کهنه نم گرفته زیر بارون ، زیر سقف بی قرار شاخه های بید مجنون

ابر بی طاقت پاییز مثل من چه بی ستارست ، مثل من شکسته از این نامه های پاره پارست



موضوعات مرتبط: اشعار فروغ فرخزاد ، ،
برچسب‌ها:

تاريخ : شنبه 8 تير 1392برچسب:, | 18:6 | نويسنده : ابراهیم بلالایی |

 باران که می بارد تو در راهی / از دشت شب تا باغ ِ بیداری

از عطر عشق و آشتی لبریز / با ابر و آب و آسمان جاری

تا عطرِ آهنگ تو می رقصد / تا شعر باران تو می گیرد . . .

*

*

قطره بارون ممکنه کوچک دیده بشه ٬ اما یک گل تشنه ٬ همیشه منتظر باریدنشه

یک اس ام اس ممکنه ساده برسه ٬ اما قلب فرستندش خیلی به یادته . . .

*

*

وقتی دلم برات تنگ می شه میرم پشت ابرها زار زار گریه می کنم

پس یادت باشه هر وقت بارون میاد دل من برات تنگ شده . . .

*

*

مرا چه باک ز باران

که گیسوان تو چتری گشوده اند

مرا چه باک ز مرگ

که بوسه های تو پیغام های قیامند

بدرودهای تو

تکرارهای سلامند

*

*

نیمکت چوبی کهنه نم گرفته زیر بارون ، زیر سقف بی قرار شاخه های بید مجنون

ابر بی طاقت پاییز مثل من چه بی ستارست ، مثل من شکسته از این نامه های پاره پارست



موضوعات مرتبط: شعر نو کوتاه "باران" ، ،
برچسب‌ها:

تاريخ : شنبه 8 تير 1392برچسب:, | 18:4 | نويسنده : ابراهیم بلالایی |

 پنجره ی باران خورده ات را باز کن

چند سطر پس از باران

چشمهایم را ببین که هوایت دیوانه شان کرده

دلم برایت تنگ است

*

*

نگاه ساکت باران به روی صورتم دزدانه میلغزد

ولی باران نمیدانند که من دریایی از دردم

به ظاهر گرچه میخندم ولی اندر سکوتی تلخ میگریم . . .

*

*

بغضهای مرطوب مرا باور کن ، این باران نیست که میبارد

صدای خسته ی قلب من است که از چشمان آسمان بیرون میریزد . . .

*

*

اگر میدونستی چقدر دوستت دارم

برای اومدنت بارون رو بهانه نمیکردی

رنگین کمان من

*

*

شیشه پنجره را باران شست

از دل من اما

چه کسی نقش تو را خواهد شست ؟

*

*

باز باران آمد

از هوا یا ز دو چشم خیسم؟

نیک بنگر!

چه تفاوت دارد . . .



موضوعات مرتبط: شعر نو کوتاه "باران" ، ،
برچسب‌ها:

تاريخ : شنبه 8 تير 1392برچسب:, | 17:43 | نويسنده : ابراهیم بلالایی |

 * * * * * *

کاش وقتی آسمان بارانی است ، چشم را با اشک باران تر کنیم

کاش وقتی که تنها میشویم ، لحظه ای را یاد یکدیگر کنیم . . .

*

*

روزای بارونی قطره های بارون رو بشمار

اگه بند اومد روی رفاقت من حساب کن ، نه کم میاد و نه بند میاد . . .

*

*

چقدر این دوست داشتن های بی دلیل خوب است

مثل همین باران بی سوال

که هی می بارد

که هی اتفاق آرام و شمرده شمرده می بارد!



موضوعات مرتبط: شعر نو کوتاه "باران" ، ،
برچسب‌ها:

تاريخ : شنبه 8 تير 1392برچسب:, | 17:17 | نويسنده : ابراهیم بلالایی |