روانیم میکنه این حس/مدام گیجم،مدام خستم
پزشکم گفته دیوونم/خودم و روی تخت بستم
 
ملاقات ممنوعه،وقتی/لباسات توی دستامه
وقتی پیراهنت اینجاس/عطر تو،روی دستامه
 
ملاقات ممنوعه،وایستا/ازون دور حالمو چک کن
همینطور پیش برو،خوبه/یه خورده دیگه هم فک کن
 
تمومه سرنوشتم شد/یه نبض پیچ و تاب خورده
یهو دیدی که وای میسته/بهت میگن که اون..مرده
 
تا نبضم میزنه،فک کن/تا اکسیژن جواب میده
نذار از دس برم،این حال/داره مارو عذاب میده
 
من اینجا روی این تختم/تو اونجا،پشت اون دیوار
چه حالی داری،میخونی؟/نوشته: ممنوعه دیدار

 

 



موضوعات مرتبط: اشعار گوناگون ، ترانه های ماندگار ، ،
برچسب‌ها:

تاريخ : جمعه 16 خرداد 1393برچسب:, | 16:49 | نويسنده : ابراهیم بلالایی |

کدوم فیلم و بیارم که بتونی/ یه خورده،خیلی ناچیز،زیرو رو شی

ببینم اضطراب داری،نمیشه/ با هر نوع اتفاقی رو به رو شی

 

فقط چن لحظه جوری وایستی انگار/ قراره قلبت و بیرون بزاری

به کفش و پیرهنم جوری نگاه کن/بفهم م خاطره هامون و داری

 

میدونم حسی پیدا میشه امروز/ که پاهات و نگه میداره اینجا

یه جوری میشی توو این چن دقیقه/ که انگار حس خوبی داره اینجا

 

میخوام تصویرت و مبهم نبینم/ میخوام حرفای تو شیرین بمونه

عزیزم قلبت و آروم نگه دار/ هنوز این خونه دست هردومونه

 

هنوز واسه تو درد دارم،واسه تو/ هنوز بی خوابیام و ول نکردم

عزیزم قلبت و آروم نگه دار/ میخوام دنبال رویاهات بگردم

 

نگاه کن چشمامو،بهتر نگاه کن/ زمین افتادم از این دل بریدن
چشات جوری نگام کردن که انگار/ تقاص این جداییمون و میدن


لاله رمضانيان



موضوعات مرتبط: اشعار گوناگون ، ترانه های ماندگار ، ،
برچسب‌ها:

تاريخ : جمعه 16 خرداد 1393برچسب:, | 17:44 | نويسنده : ابراهیم بلالایی |

 

 

کاش بودی و میفهمیدی وقت دلتنگی،

یک آه چه وزنی دارد!

لطفا هی نپرس دلتنگی چه معنی دارد؟!

دلتنگی معنی ندارد...

درد دارد...

 

شب خوابیدی... بعد گوشیت رو بر میداری،

مینویسی "خوابم نمیبره"

سرد میشی...

میبینی هیچکسی رو نداری که اینو واسش بفرستی...

اونموقعست که میفهمی خیلی تنهایی...

کارت پستال درخواستی طراحان



موضوعات مرتبط: ترانه های عاشقانه و غمگین ، ،
برچسب‌ها:
ادامه مطلب

تاريخ : پنج شنبه 8 اسفند 1392برچسب:, | 16:55 | نويسنده : ابراهیم بلالایی |

 

یه قبله پشت چشماته / که مغناطیس ُ رد کرده

شبای قبل تو باید / به این تقویم برگرده

کنار قلب تو مثل ِ / یه مَردم رو به خوشبختی

تو احساسی بهم میدی / شبیه ِ غیرت ِ تختی

تو می پوشونی موهاتو / غروب غنچه وا میشه

یه مرد از دامن پاکِت / طرفدار ِ خدا میشه

به عشقم مرهمی خانوم / مثه گلدسته و کاشی

فدای اون حَیاتونَم / خانومی که شما باشی

میدونم گاهی از دستم / شبا با بغض میخوابی

نمی فهمم چی کم داری /چرا انقدر بی تابی

ازم بگذر اگه راحت / نگفتم دوستت دارم

اگه غمگین بشی از من / گره میفته تو کارم

چه معمولیه رفتارم / کنار قلب خوش نامت

ولی باور بکن خانوم / هنوزم سخت میخوامت



موضوعات مرتبط: ترانه های عاشقانه و غمگین ، ،
برچسب‌ها:

تاريخ : پنج شنبه 8 اسفند 1392برچسب:, | 16:43 | نويسنده : ابراهیم بلالایی |

 

 

کارت پستال درخواستی طراحان

چه زود فراموش شدم... 

 

چه زود فراموش شدم آن زمان كه نگاهم از نگاهت دور شد ....
 
چه زود از یاد تو رفتم آنگاه كه دستانم از دستان تو رها شد....
 
مقصد من در این راه عاشقی بیراهه بود این همه انتظار و دلتنگی بیهوده بود !
 
با اینكه دلتنگ هستم اما چاره ای جز تحملش ندارم ،خیلی خسته ام ،
 
راهی جز تنها ماندن ندارم !
چه زود قصه عشقمان به سر رسید اما آن مرد عاشق به عشقش نرسید !
 
چه زود آسمان زندگی ام ابری شد ، دلم برای آن آسمان آبی دلتنگ است ،
 
كه با هم در اوج آن پرواز می كردیم و به عشق هم می خواندیم آواز زندگی را ...
 
آرزوی دلم تبدیل به رویا شد ، تنها ماندم و عشقم افسانه شد ...
 
چه زود رفتی و چشم به ستاره ای درخشان تر از من دوختی ،
 
با اینكه كم نور بودم اما داشتم به پای عشقت می سوختم ،
 
با اینكه برای خود كسی نبودم ،
 
اما آنگاه كه با تو بودم برای خودم همه كس بودم !چه زود غروب آمد
 و دیگر طلوعی نیامد !
هرچه به انتظار آمدنت نشستم نیامدی ، هرچه اشك ریختم كسی اشكهایم را پاك نكرد،
 
هرچه گوشه ای نشستم و زانو به بغل گرفتم
كسی نیامد مرا در آغوش بگیرد و آرام كند .
 
خواستم بی خیال شوم ، بی خیالی مرا دیوانه كرد ،
 
خواستم تنها باشم ، تنهایی مرا بیچاره كرد .
 
چه زود گذشت لحظه های با تو بودن ، چه دیر گذشت لحظه های دور از تو بودن
 
و دیگر نگذشت آنگاه كه تو رفتی و هیچ گاه نیامدی !
 
باور داشته باش هنوز هم برای تو زنده ام ،
 
هر گاه دیدی نیستم بدان كه از عشقت مرده ام !
 
چه زود فراموش شدم آن زمان كه دلم برایت خون شد ....
 
تازه می خواستم با آن رویاهای عاشقانه ای كه در سر داشتم تو را خوشبخت كنم ،
 
می خواستم عاشق ترین باشم ،
برای تو بهترین باشم ،
اما نمی دانستم دیگر جایی درقلبت ندارم ...
 
چه زود فراموش شدم آن زمان كه دیگر تو را ندیدم !  
 
 
مــــسـافــــر شـــــوم !


موضوعات مرتبط: ترانه های عاشقانه و غمگین ، ،
برچسب‌ها:

تاريخ : پنج شنبه 8 اسفند 1392برچسب:, | 16:34 | نويسنده : ابراهیم بلالایی |

تو ستاره ای هستی در آسمان دلم که هیچگاه خاموش نمیشوی

تو خاطره ای هستی ماندگار در دفتر دلم که فراموش نمیشوی

. . .

همیشه تو را در میان قلبم میفشارم تا حس کنی تپشهای قلبی را که یک نفس عاشقانه برایت میتپد

از وقتی آمدی بی خیال تمام غمهای دنیا شدم و تو چه عاشقانه شاد کردی خانه قلبم را

از وقتی آمدی گرم نگه داشتی همیشه آغوشم را ،

عطر تنت پیچیده فضای عاشقانه دلم را

همیشه پرتو عشق تو در نگاهم میتابد ، همیشه دلم به داشتن تو می بالد،

دستانم دستان را میخواهد و اینجاست که گلویم ترانه فریاد عشق تو را میخواند ،

دلم تو را میخواهد، دلم تو را میخواهد به عشقت تکیه کرده ام سالها ، نترسیدم از جدایی و اشکها ،

عشق را آنگونه که هست دیدم و تو را آنگونه که بودی خواستم ، تو را همین گونه که هستی میخواهم ،

چون همین گونه مرا عاشق خودت کردی ، همینگونه مرا اسیر عشق و محبتهایت کردی از وقتی آمدی ،

آمدنت برایم یک حادثه شیرین در زندگی ام بود،

گرچه میترسیدم از پایان راه اما همسفرت شدم تا اینجا که رسیده ایم در کنار ماه….

چقدر برای داشتنت سختی کشیدم ، چقدر با دلتنگی هایت سر کردم و اشک ریختم ،

چقدر لحظه شماری میکردم که تو مال من شوی ، حالا مال من هستی و من بی نیاز ،

برای داشتنت شب و روز کارم شده بود راز و نیاز … نگاهم مال تو هست ، دلم گرفتار تو است ،

من تو را دارم و به هیچکس جز تو نمی اندیشم مال من هستی و همین است که من زنده هستم ،

در قلبم هستی همین است که همیشه شاد هستم جنس نگاهت درخشان بود

که قلبم عاشق چشمانت شد، و اینگونه همه روزهایم فدای یک روز با تو بودن شد،

و حالا میخواهم تمام عمرم را فدای عشق بی پایانت کنم….

تو مثل و مانندی نداری ، تو فرشته ای و در قلبت جای تاریکی نداری

تو ستاره ای هستی در آسمان دلم که هیچگاه خاموش نمیشوی….

 

شاعر :» مهدی لقمانی



موضوعات مرتبط: ترانه های عاشقانه و غمگین ، ،
برچسب‌ها:

تاريخ : پنج شنبه 8 اسفند 1392برچسب:, | 16:28 | نويسنده : ابراهیم بلالایی |


خسته‌تر از صدای من، گریه‌ی بی‌صدای تو
حیف که مانده پیش من، خاطره‌ات به جای تو

.
رفتی و آشنای تو، بی‌تو غریب ماند و بس
قلب شکسته‌اش ولی پاک و نجیب ماند و بس

.
طعنه به ماجرا بزن، اسم مرا صدا بزن
قلب مرا ستاره کن، دل به ستاره‌ها بزن

.
تکیه به شانه‌ام بده، دل به ترانه‌ام بده
راوی آوارگی‌ام، راه به خانه‌ام بده

.
یک‌سره فتح می‌شوم، با تو اگر خطر کنم
سایه‌ی عشق می‌شوم، با تو اگر سفر کنم

.
شب‌شکن صد آینه با شب من چه می‌کنی؟
این همه نور داری و صحبت سایه می‌کنی

.
وقت غروب آرزو بهت مرا نظاره کن
با تو طلوع می‌کنم ولوله‌ای دوباره کن

.
با تو چه فرق می‌کند زنده و مرده بودنم
کاش خجل نباشم از زخم نخورده بودنم
.
دکتر افشین یداللهی
.



موضوعات مرتبط: ترانه های عاشقانه و غمگین ، ،
برچسب‌ها:

تاريخ : پنج شنبه 8 اسفند 1392برچسب:, | 16:15 | نويسنده : ابراهیم بلالایی |
تو نیستی که ببینی
چگونه عطر تو در عمق لحظه ها جاری ست !

چگونه عکس تو در برق شیشه ها پیداست !

چگونه جای تو در جان زندگی سبز است !
*
هنوز پنجره باز است.
تو از بلندی ایوان به باغ می نگری.

درخت ها و چمن ها و شمعدانی ها

به آن ترنم شیرین,به آن تبسم مهر
به آن نگاه پر از آفتاب,می نگرند.
*
تمام گنجشکان

که در نبودن تو

مرا به باد ملامت گرفته اند

تو را به نام صدا می کنند !

هنوز نقش تو را از فراز گنبد کاج
کنار باغچه
زیر درخت ها
لب حوض
درون آینه ی
پاک آب می نگرند
*
تو نیستی که ببینی چگونه پیچیده ست
طنین شعر نگاه تو در ترانه ی من.

تو نیستی که ببینی چگونه می گردد

نسیم روح تو در باغ بی جوانه ی من.
*
چه نیمه شبها کز پاره های ابر سپید
به روی لوح سپهر
تورا چنان که دلم خواسته ست ساخته ام !

چه نیمه شبها- وقتی که ابر بازیگر
هزار چهره به هر لحظه می کند تصویر
به چشم هم زدنی

میان آن همه صورت تو را شناخته ام !
*
به خواب می ماند
تنها به خواب می ماند

چراغ آینه دیوار بی تو غمگینند
تو نیستی که ببینی
چگونه با دیوار
به مهربانی یک دوست از تو می گویم
تو نیستی که ببینی چگونه از دیوار
جواب می شنوم.
*
تو نیستی که ببینی چگونه دور از تو
به روی هرچه درین خانه است
غبار سربی اندوه بال گسترده ست
تو نیستی که ببینی دل رمیده ی من
به جز تو یاد همه چیز را رها کرده ست.
غروب های غریب
در این رواق نیاز

پرنده ساکت و غمگین

ستاره بیمارست
دو چشم خسته ی من

در این امید عبث

دو شمع سوخته جان همیشه بیدارست





تو نیستی که ببینی !


موضوعات مرتبط: ترانه های عاشقانه و غمگین ، ،
برچسب‌ها:

تاريخ : پنج شنبه 8 اسفند 1392برچسب:, | 15:6 | نويسنده : ابراهیم بلالایی |
بعد سالها كه بي من بود

روزي دگر از قضا

نگاه بيمارم دلش را ربود

بار ديگر در كوچه اي به سوال لبي گشود

پرسيد در چه هوايي ؟

گفتم : فرسنگها آنطرفتر از آنجا كه پيش از با تو بودن ، مي زيستم

در آنسوي بيابان تاريك تنهايي

يك كوچه مانده به تختخواب ابدي

پرسيد اجازه دارم در تخت تنهايي تو باهم نشينيم ؟

گفتم : وقتي تازه در بيابان تاريكش پا نهاده بودم ،

مرا تحمل نتوانستي

تامل كرد ،

غوغاي وحشتناكي در درونم بپاشد

چند لحظه ديدن رخش برايم عمري بيش بود

عمري پر از لذت و آرامش

اما اين بار سخني كه از زبانم پريده بود

مرا به عكس قضايا برد

چند لحظه ديگر برگشت

و با سكوتي پر از فحش مرا تنها گذاشت

نميدانم شايد جمله اي كه بر لب راندم

دل شكسته او را نيز در منجلاب زجر آويخت

كه اينگونه براي دومين بار مرا تنهاي تنها گذاشت

گم شده بودم

نا گاه به خود آمدم

خود را در تختخواب سنگي ابد يافتم

در حاليكه دور دستها و گردنم را

با زنجيرهاي خون آلودي كه از دلم چكيده بود ، بسته بودند

دختركي زيبا و شيطون صفت

بر پشتم شلاق مي تازيد

با هر ضربه صدايي بر مي خواست

كه هر دم حيرانتر و حيرانترم مي كرد


( عشق ، عشق ، عشق ، . . . )


موضوعات مرتبط: ترانه های عاشقانه و غمگین ، ،
برچسب‌ها:

تاريخ : پنج شنبه 14 بهمن 1392برچسب:, | 18:17 | نويسنده : ابراهیم بلالایی |
بعد سالها كه بي من بود

روزي دگر از قضا

نگاه بيمارم دلش را ربود

بار ديگر در كوچه اي به سوال لبي گشود

پرسيد در چه هوايي ؟

گفتم : فرسنگها آنطرفتر از آنجا كه پيش از با تو بودن ، مي زيستم

در آنسوي بيابان تاريك تنهايي

يك كوچه مانده به تختخواب ابدي

پرسيد اجازه دارم در تخت تنهايي تو باهم نشينيم ؟

گفتم : وقتي تازه در بيابان تاريكش پا نهاده بودم ،

مرا تحمل نتوانستي

تامل كرد ،

غوغاي وحشتناكي در درونم بپاشد

چند لحظه ديدن رخش برايم عمري بيش بود

عمري پر از لذت و آرامش

اما اين بار سخني كه از زبانم پريده بود

مرا به عكس قضايا برد

چند لحظه ديگر برگشت

و با سكوتي پر از فحش مرا تنها گذاشت

نميدانم شايد جمله اي كه بر لب راندم

دل شكسته او را نيز در منجلاب زجر آويخت

كه اينگونه براي دومين بار مرا تنهاي تنها گذاشت

گم شده بودم

نا گاه به خود آمدم

خود را در تختخواب سنگي ابد يافتم

در حاليكه دور دستها و گردنم را

با زنجيرهاي خون آلودي كه از دلم چكيده بود ، بسته بودند

دختركي زيبا و شيطون صفت

بر پشتم شلاق مي تازيد

با هر ضربه صدايي بر مي خواست

كه هر دم حيرانتر و حيرانترم مي كرد


( عشق ، عشق ، عشق ، . . . )


موضوعات مرتبط: ترانه های عاشقانه و غمگین ، ،
برچسب‌ها:

تاريخ : پنج شنبه 14 بهمن 1392برچسب:, | 16:6 | نويسنده : ابراهیم بلالایی |

در    دلم    افتاده    روزی   بی وفائی   میکنی

بر   دل    بشکسته ام     بی اعتنائی    میکنی

گر چه اکنون چشم تو  بر دام اشگم  مبتلاست

تا   که   کشتی   وا   رهانم   ناخدائی    میکنی

از   خدا   دم   میزنی    اما  خدا  بازیچه  نیست

فرصتی  باشد  اگر    بی شک   خدائی  میکنی

درد  هجران  جای خود   دردی گران دارد فراق

با     رقیب      نا رفیقم       آشنائی      میکنی

رنگ  رخسارم   به  زردی   میرود    دانی  چرا؟

بس که  بر احساس من چون و  چرائی میکنی

خانه ی  مهر  و  وفا  از  بیخ و بن  کردی خراب

از   کدامین   دل   محبت   را   گدائی   میکنی؟

خویشتن  را  پیش از این باید رها می ساختی

چون  به  دام  افتاده ای  فکر رهائی می کنی

جلیل چرخی(پائیز)



موضوعات مرتبط: ترانه های عاشقانه و غمگین ، ،
برچسب‌ها:

تاريخ : پنج شنبه 14 بهمن 1392برچسب:, | 16:3 | نويسنده : ابراهیم بلالایی |

 حرف ها دارم اما ... بزنم یا نزنم ؟

 با تو ام  !  با تو  !  خدا را  ! بزنم یا نزنم ؟

 

همه ی حرف دلم با تو همین است که دوست  

 چه کنم ؟  حرف دلم را بزنم یا  نزنم ؟

 

 عهد کردم دگر از قول و غزل دم نزنم 

 زیر قول  دلم  آیا  بزنم  یا  نزنم ؟

 

گفته بودم که به دریا نزنم دل ، اما 

 کو دلی تا که به دریا بزنم یا نزنم ؟

 

 از ازل تا به ابد پرسش آدم این است: 

 دست بر میوه ی حوّا بزنم یا نزنم ؟

 

 به گناهی که تماشای گل روی تو بود

خار در چشم تمنّا بزنم یا نزنم ؟

 

 دست بر دست همه عمر در این تردیدم :

 بزنم یا نزنم ؟ ها ؟ بزنم یا نزنم ؟

 

"قیصر امین پور"



موضوعات مرتبط: ترانه های عاشقانه و غمگین ، ،
برچسب‌ها:

تاريخ : پنج شنبه 13 بهمن 1392برچسب:, | 16:3 | نويسنده : ابراهیم بلالایی |

برای دوست داشتنت

محتاج دیدنت نیستم...

اگر چه نگاهت آرامم می کند

محتاج سخن گفتن با تو نیستم...

اگر چه صدایت دلم را می لرزاند

محتاج شانه به شانه ات بودن نیستم...

اگر چه برای تکیه کردن ،

شانه ات محکم ترین و قابل اطمینان ترین است!

دوست دارم ، نگاهت کنم ... صدایت را بشنوم...به تو تکیه کنم 

دوست دارم بدانی ،

حتی اگر کنارم نباشی ...

باز هم ،

نگاهت می کنم ... 

صدایت را می شنوم ... 

به تو تکیه می کنم

همیشه با منی ،

و همیشه با تو هستم، 

هر جا که باشی!......



موضوعات مرتبط: اشعار گوناگون ، ،
برچسب‌ها:

تاريخ : پنج شنبه 2 بهمن 1392برچسب:, | 15:54 | نويسنده : ابراهیم بلالایی |

روز میلادم گذشت

 

متفاوت تر از همیشه...

 

صفحه ای از زندگی ام را آغاز کرده ام... 

 

بی روح... بی احساس... خالی از عشق و خاموش

 

رنگ و بویی تازه می خواهم... آرزوی تازه می خواهم

 

پ.ن: آنچنان در لاک خود بودم که 7 روز از روز میلادم بی آنکه بدانم گذشت... 



موضوعات مرتبط: اشعار گوناگون ، ترانه های ماندگار ، ،
برچسب‌ها:

تاريخ : یک شنبه 15 دی 1392برچسب:, | 16:58 | نويسنده : ابراهیم بلالایی |
دیگه براش نمی خونم ،
لالایی بی لالایی
انگار راخت تر می خوابه با نغمه ی جدایی
آی پونه ها ، اقاقیا ، شقایقای خسته
کبوترا ،
قناریا ، جغدای دل شکسته
قصه ی کهنه ی شما آخر اونو نخوابوند
ترس از لولو مرده دیگه پشت درای بسته
دیگه براش نمی خونم ، لالایی بی لالایی
انگار راخت تر می خوابه با نغمه ی جدایی
بارونای ریز و درشت و عاشق بهاری
ماه لطیف و نقره ای ، عکسای یادگاری
آسمون خم
شده از غصه ی دور دریا
شبای یلدای پر از هق هق و بی قراری
دیگه براش نمی خونم ، لالایی بی لالایی
انگار راخت تر می خوابه با نغمه ی جدایی
روز و شبای رد شده ، چه قدر ازش شنیدید
چه لحظه هایی که اونو تو پیچ کوچه دیدید
وقتی که چشماشو می بست ترنه ته می کشید
چه قدر برای
خواب اون بی موقع ته کشیدید
دیگه براش نمی خونم ، لالایی بی لالایی
انگار راخت تر می خوابه با نغمه ی جدایی
آدمگای آرزو ، ماهیای خاطره
دیگه صدایی نمی یاد از شیشه ی پنجره
دیگه کسی نیس که باش هزار و یک شب بگم
رفت اونی که از اولم همش قرار بود بره
دیگه براش
نمی خونم ، لالایی بی لالایی
انگار راخت تر می خوابه با نغمه ی جدایی
برف سفید پشت بوم بی چراغ خونه
دو بیتیای بی پناه خیلی عاشقونه
دیدید با چه یقینی دائم زیر لب می گفتم
محاله اون تا آخرش کنار من بمونه
دیگه براش نمی خونم ، لالایی بی لالایی
انگار راخت تر می
خوابه با نغمه ی جدایی
پروانه ها بسوزید و دور چراغ بگردید
شما دیگه رو حرفتون باشید و برنگردید
یه کار کنید تو قصه های بچه های فردا
نگن شما با آبروی شمعا بازی کردید
دیگه براش نمی خونم ، لالایی بی لالایی
انگار راخت تر می خوابه با نغمه ی جدایی
تمام شبها
شاهدم ، چیزی براش کم نبود
قصه های تکراری تو هیچ جای حرفم نبود
ستاره ها خوب می دونستن که براش می میرم
اندازه ی من کسی عاشقش تو عالم نبود
دیگه براش نمی خونم ، لالایی بی لالایی
انگار راخت تر می خوابه با نغمه ی جدایی
از بس نوشتم آخرش آروم و بی خبر ، رفت
نمی دونم همین جاهاس یا عاقبت سفر رفت
یه چیزی رو خوب می دونم اینکه تمام شعرام
پای چشای روشنش بی بدرقه ، هدر رفت
دیگه براش نمی خونم ، لالایی بی لالایی
انگار راخت تر می خوابه با نغمه ی جدایی
لالاییا مال اوناس که عاشقن ، دل دارن
شب و می خوان ، با روزو با
شلوغی مشکل دارن
کسایی که هر چی که قلبشون بگه گوش می دن
واسه شراب خاطره ، کوزه ای از گل دارن
دیگه براش نمی خونم ، لالایی بی لالایی
انگار راخت تر می خوابه با نغمه ی جدایی
دیگه شبای بارونی ، چشم من ابری تیره
با عکس اون شاید یه ساعتی خوابم می بره
منتظرهیچ کس نیستم تا یه روزی بیاد
با دستاش آروم بزنه به شیشه ی پنجره
دیگه براش نمی خونم ، لالایی بی لالایی
انگار راخت تر می خوابه با نغمه ی جدایی
ته دلم همش می گم اگه بیاد محشره
دلم با عشقش همه ی ناز اونو می خره
من نگران چشمای روشنشم یه عالم
یعنی شبا بی
لالایی راحت خوابش می بره ؟
من حرفمو پس می گیرم باز می خونم لالایی
اگه بیاد و نزنه ، باز ساز بی وفایی
انقدر می خونم تا واسه همیشه یادش بره
رها شدن ، کنار من نبودن و جدایی
لالالالایی شبای ساکت و پر ستاره
کاش کسی پیدا شه ازش برام خبر بیاره
آرزومه یه شب بیاد و
با نگاهش بگه
کسی رو جز من توی این دنیای بد نداره


موضوعات مرتبط: مریم حیدرزاده ، ،
برچسب‌ها:

تاريخ : دو شنبه 27 آبان 1392برچسب:, | 17:3 | نويسنده : ابراهیم بلالایی |

چند تا غروب دیگه میای طلوع کنیم با همدیگه ؟
یه فال حافظ بگیرم تا ببینم اون چی می گه ؟
باید یه جوری خودمو واسه تو آماده کنم
می
خوام برم دو بسته شمع نذر امامزاده کنم
چی کار کنم می خوام برم نماز حاجت بخونم
یعنی تا اوضا جور بشه منتظر تو بمونم ؟
راستی یه ساله تو خونه زخم زبون زیاد شده
اسمنتو دیگه نمی گم واژه ی اون زیاد شده
همش می گن اون که می گفت دیوونته ، عاشقته
بمیری ام
سراعتو نمی گیره بگه چته
تو می گی من چیکار کنم ، عجیب توی دوراهی ام
نه توی خشکی ام نه آب ، درست مث یه ماهی ام
یه ماهی خیلی کوچیک ، میون آزادی و تور
که دلخوشیش بیخودیه ، مث یه آرزوی دور
ببین روزا و لحظهها بدجوری اذیت می کنن
آدما درباره ی تو یه جوری
صحبت می کنن
می گن که بعد این همه عاقل شم و رهات کنم
می گن تو قلبمی ولی ، باید یه جور جدات کنم
خب می دونی گوش نمی دم به پند و حرفای کسی
ولی تو چی باید تا کی به داد دردم نرسی ؟
تحملم حدی داره ، اونم دیگه تموم شده
عمرمو زندگیم چی حیفف ، چه قدر برات
حروم شده
دیشب نشستم تا سحر ، دیدم اونا بد نمی گن
به جای صبر و طاقتم ، چه کار کردی واسه من ؟
نه رفتی و نه اومدی ، نه عشقی و نه دیدنی
نه حتی از جانب تو ، حرف به هم رسیدنی
اون دوره ها تموم شده ، دوره ی مثل گل یاس
خودت عجب قد کشیدی ، منو شکستی ناسپاس
چقدر بده اونکه اومد اول گل دادن من
می خواد با یه تبر بشه باعث افتادن من
تو همینو دلت می خواس ، حالا دیدی شکستنو ؟
چرا می خواستی بشکنی رؤیاهای ترد منو ؟
درسته دنیا بی وفاس ، اما بدون خدا داره
کلی مجازات واسه ی آدم بی وفا داره
اگر که راست گفته باشن
آدمای دور و برم
دلم می خواد برم یه جا ، لحظه ی مرگو بخرم
شنیدن حرفای دیگه داره دیوونم می کنه
آدم آخه برای کی ؟ انقد دل بسوزونه
علتشو نفهمیدم می خواستی عاشقت بشم
بعدش که مطمئن شدی هرگز دیگه نیای پیشم
از همون اولم آره یه کم عجیب غریب بودی
تو ماجرای تلخ من یه وسوسه یه سیب بودی
تو اومدی دلم رو از راهی که داشت به در کنی
بعدش بذاری بری و بدون اون سفر کنی
من دیوونه رو بگو ، منتظر توأم هنوز
حقمه که بهم بگن بازم بشین بازم بسوز
رنگین کمون زیباس ولی تو حسرت یه رنگیه
دلت رو بسپر دس کوه ، چون
جنس اونم سنگیه
من اینو اقرار می کنم تا خواستی آزارم دادی
اما اینم بهت می گم از چشای من افتادی
دیگه اگه خورجین تو پر از گل و نامه باشه
اگه تو فکرت واسه بعد ،‌ هزارتا برنامه باشه
اگه مث اون اولا خوب بشی و با حوصله
نمی شنوی که من دیگه به پرسشت بگم
بله
تو این دو سال یا بد بودی یا خشن و مریض بودی
تو اوج اذیتم ولی ، باز برام عزیز بودی
اما حالا تصمیممو گرفتم و ، سخته برام
نوشتنش سخته ، ولی دیگه شما رو نمی خوام
خدا کمک می کنه که یه جور فراموشت کنم
من قطره قطره آب می شم تا تو رو خاموشت کنم
عکسا و یادگاریات نه اونا رو پس نمی دم
دیگه برام تجربه شد دلو به هیچ کس نمی دم
می شینم و با رؤیاهام یه وقتا خلوت می کنم
دلم گرفت به عروسک ، گاهی محبت می کنم
اون حرفامو گوش می کنه تو هر زمون و فرصتی
بدون هیچ توقعی ، بدون هیچ خیانتی
خب دیگه حرفی
ندارم هیچی به جز خداحافظی
اونم بذار پای یه جور ، رسم قدیم کاغذی
کسی که تا قیامتم هرگز نمی بخشه تو رو
انقد نشستی تا خودش آخر بهت بگه بذو
بسیتم مرداد وسط تابستون یه سال گرم
هیچی تو قلبت نداری ، حتی یه کم حیا و شرم

 

مریم حیدرزاده



موضوعات مرتبط: مریم حیدرزاده ، ،
برچسب‌ها:

تاريخ : دو شنبه 27 آبان 1392برچسب:, | 16:11 | نويسنده : ابراهیم بلالایی |

مثل اون وقتا هنوز دلم برات لک می زنه
حسرت داشتن تو ،‌پیر شده ، عینک می زنه
صورتم سرخ شده بود ،‌اما حالا کبود شده
جدایی یه
عمر داره توی اون چک می زنه
اونی که من نمی خواستمش ولی منو می خواست
منو می بینه یه وقت ، دوباره چشمک می زنه
یادته مشروط دوست داشتن تو شدم یه عمر ؟
هنوزم کامپیوتر داره برام تک می زنه
حالا که گذشت و رفتی و منم تموم شدم
مث تو کی آدمو جای عروسک می زنه
؟
دیشب از خواب پریدم خوب شد ، آخه دیدم یکی
داره به ماشین تو ، هی گل میخک می زنه
تو که تنها نبودی ،‌یکی پیشت نشسته بود
بگذریم این دل من همیشه با شک می زنه
اونی که بهم می گفت دوست دارم دوسم نداشت
دیده بودم واسه ی دختره سوتک می زنه
باورت می شه
هنوز عاشقتم اون روز خوب
دل هنوز واست « تولدت مبارک » می زنه
تو زیاد دوسم نداشتی ، خوب مقصر نبودی
کی میاد امضا زیر قول یه کودک می زنه ؟
نه که بچه ها بدن ،‌ پاک و زلاله قلبشون
ولی نبض عقلشون یه قدری کوچک می زنه
فکر نکن فقط تویی رسمه یه وقتا حوصله
میره آسمون ، خودش رو جای لک لک می زنه
دختر همسایه مون ، نمی دونه دوس نداری
داره دور قاب عکست گل و پولک می زنه
نه که فکر کنی به تو نظر داره ، می کشمش
مثلا داره رو زخمام گل پیچک می زنه
کارش این نیس ، طفلکی شب تا سپیده می شینه
گل و بوته و
شکوفه روی قلک می زنه
راستی من چرا تو نامم اینا رو به تو می گم
نمی گم گوشای رؤیام دیگه سمعک می زنه
جز واسه نوار تو که توش صدای نازته
به نفس هام طعم عطر سیب قندک می زنه
نامه مو جواب نده ،‌دوسم نداشته باش ولی
نذا اصلا نزنه قلبی که اندک می زنه
پیش هیچ کسی نرو ، حلقه دس کسی نکن
چون گناهه ، من هنوز دلم برات لک می زنه

 

مریم حیدرزاده



موضوعات مرتبط: مریم حیدرزاده ، ،
برچسب‌ها:

تاريخ : دو شنبه 26 آبان 1392برچسب:, | 18:59 | نويسنده : ابراهیم بلالایی |

من پشیمان نیستم
من به این تسلیم می اندیشم
این تسلیم دردآلود
من صلیب سرنوشتم را
بر فراز تپه های قتلگاه خویش بوسیدم

در خیابان های سرد شب
جفت ها پیوسته با تردید
یکدگر را ترک می گویند
در خیابان های سرد شب
جز خداحافظ، خداحافظ، صدایی نیست

من پشیمان نیستم
قلب من گویی در آن سوی زمان جاریست
زندگی قلب مرا تکرار خواهد کرد
و گل قاصد که بر دریاچه های باد می راند
او مرا تکرار خواهد کرد

آه می بینی
که چگونه پوست من می درد از هم
که چگونه شیر در رگ های آبی رنگ پستان های سرد من
مایه می بندد
که چگونه خون
رویش غضروفیش را در کمرگاه صبور من
می کند آغاز ؟

من تو هستم ، تو
و کسی که دوست می دارد
و کسی که در درون خود
ناگهان پیوند گنگی باز می یابد
با هزاران چیز غربتبار نامعلوم
و تمام شهوت تند زمین هستم
که تمام آب ها را می کشد در خویش
تا تمام دشت ها را بارور سازد

گوش کن
به صدای دور دست من
در مه سنگین اوراد سحرگاهی
و مرا در ساکت آیینه ها بنگر
که چگونه باز با ته مانده های دست‌هایم
عمق تاریک تمام خواب ها را لمس می سازم
و دلم را خالکوبی می کنم
چون لکه ای خونین
بر سعادت های معصومانه هستی

من پشیمان نیستم
با من ای محبوب من ، از یک من دیگر
که تو او را در خیابان‌های سرد شب
با همین چشمان عاشق باز خواهی یافت
گفتگو کن
و بیاد آور
مرا در بوسه اندهگین او
بر خطوط مهربان زیر چشمانت
 
فروغ فرخزاد



موضوعات مرتبط: اشعار فروغ فرخزاد ، ،
برچسب‌ها:

تاريخ : یک شنبه 26 آبان 1392برچسب:, | 16:51 | نويسنده : ابراهیم بلالایی |


نیست یاری تا بگویم راز خویش
ناله پنهان کرده ام در ساز خویش
چنگ اندوهم ، خدا را ، زخمه ای
زخمه ای ، تا برکشم آواز خویش

بر لبانم قفل خاموشی زدم
با کلیدی آشنا بازش کنید
کودک دل رنجه دست جفاست
با سر انگشت وفا نازش کنید

پر کن این پیمانه را ای هم نفس
پر کن این پیمانه را از خون او
مست مستم کن چنان کز شور می
بازگویم قصه افسون او

رنگ چشمش را چه می پرسی ز من
رنگ چشمش کی مرا پابند کرد
آتشی کز دیدگانش سرکشید
این دل دیوانه را دربند کرد

از لبانش کی نشان دارم به جان
جز شرار بوسه های دلنشین
بر تنم کی مانده از او یادگار
جز فشار بازوان آهنین

من چه می دانم سر انگشتش چه کرد
در میان خرمن گیسوی من
آنقدر دانم که این آشفتگی
زان سبب افتاده اندر موی من

آتشی شد بر دل و جانم گرفت
راهزن شد راه ایمانم گرفت
رفته بود از دست من دامان صبر
چون ز پا افتادم آسانم گرفت

گم شدم در پهنه صحرای عشق
در شبی چون چهره بختم سیاه
ناگهان بی آنکه بتوانم گریخت
بر سرم بارید باران گناه

مست بودم ، مست عشق و مست ناز
مردی آمد قلب سنگم را ربود
بسکه رنجم داد و لذت دادمش
ترک او کردم ، چه می دانم که بود

مستیم از سر پرید ، ای همنفس
بار دیگر پر کن این پیمانه را
خون بده ، خون دل آن خود پرست
تا بپایان آرم این افسانه را

فروغ فرخزاد



موضوعات مرتبط: اشعار فروغ فرخزاد ، ،
برچسب‌ها:

تاريخ : یک شنبه 26 آبان 1392برچسب:, | 16:39 | نويسنده : ابراهیم بلالایی |

دخترک خنده کنان گفت که چیست
راز این حلقه زر
راز این حلقه که انگشت مرا
این چنین تنگ گرفته است به بر
راز این حلقه که در چهره او
اینهمه تابش و رخشندگی است
مرد حیران شد و گفت
حلقه خوشبختی است حلقه زندگی است
همه گفتند : مبارک باشد
دخترک گفت : دریغا که مرا
باز در معنی آن شک باشد
سالها رفت و شبی
زنی افسرده نظر کرد بر آن حلقه زر
دید در نقش فروزنده او
روزهایی که به امید وفای شوهر
به هدر رفته هدر
زن پریشان شد و نالید که وای
وای این حلقه که در چهره او
باز هم تابش و رخشندگی است
حلقه بردگی و بندگی است

فروغ فرخزاد



موضوعات مرتبط: اشعار فروغ فرخزاد ، ،
برچسب‌ها:

تاريخ : یک شنبه 26 آبان 1392برچسب:, | 16:8 | نويسنده : ابراهیم بلالایی |

لبانت
به ظرافت شعر
شهواني ترين بوسه ها را به شرمي چنان مبدل مي كند
كه جاندار غار نشين از آن سود مي جويد
تا به صورت انسان درآيد

و گونه هايت
با دو شيار مّورب
كه غرور ترا هدايت مي كنند و
سرنوشت مرا
كه شب را تحمل كرده ام
بي آن كه به انتظار صبح
مسلح بوده باشم،
و بكارتي سر بلند را
از رو سبيخانه هاي داد و ستد
سر به مهر باز آورده م

هرگز كسي اين گونه فجيع به كشتن خود برنخاست
كه من به زندگي نشستم!

و چشانت راز آتش است

و عشقت پيروزي آدمي ست
هنگامي كه به جنگ تقدير مي شتابد

و آغوشت
اندك جائي براي زيستن
اندك جائي براي مردن
و گريز از شهر
كه به هزار انگشت
به وقاحت
پاكي آسمان را متهم مي كند
كوه با نخستين سنگ ها آغاز مي شود
و انسان با نخستين درد

در من زنداني ستمگري بود
كه به آواز زنجيرش خو نمي كرد -
من با نخستين نگاه تو آغاز شدم

توفان ها
در رقص عظيم تو
به شكوهمندي
ني لبكي مي نوازند،
و ترانه رگ هايت
آفتاب هميشه را طالع مي كند

بگذار چنان از خواب بر آيم
كه كوچه هاي شهر
حضور مرا دريابند
دستانت آشتي است
ودوستاني كه ياري مي دهند
تا دشمني
از ياد برده شود
پيشانيت آيينه اي بلند است
تابناك و بلند،
كه خواهران هفتگانه در آن مي نگرند
تا به زيبايي خويش دست يابند

دو پرنده بي طاقت در سينه ات آوازمي خوانند
تابستان از كدامين راه فرا خواهد رسيد
تا عطش
آب ها را گوارا تر كند؟

تا آ يينه پديدار آئي
عمري دراز در آن گريستم
من بركه ها ودريا ها را گريستم
اي پري وار درقالب آدمي
كه پيكرت جزدر خلواره ناراستي نمي سوزد
حضور بهشتي است
كه گريز از جهنم را توجيه مي كند
دريائي كه مرا در خود غرق مي كند
تا از همه گناهان و دروغ
شسته شوم
وسپيده دم با دستهايت بيدارمي شود

احمد شاملو



موضوعات مرتبط: اشعار گوناگون ، ،
برچسب‌ها:

تاريخ : شنبه 11 آبان 1392برچسب:, | 17:14 | نويسنده : ابراهیم بلالایی |

مرگ من روزی فرا خواهد رسيد
در بهاري روشن از امواج نور
در زمستاني غبار آلود و دور
يا خزاني خالي از فرياد و شور
مرگ من روزي فرا خواهد رسيد
روزي از اين تلخ و شيرين روزها
روز پوچي همچو روزان دگر
سايه اي ز امروز ها ‚ ديروزها
ديدگانم همچو دالانهاي تار
گونه هايم همچو مرمرهاي سرد
ناگهان خوابي مرا خواهد ربود
من تهي خواهم شد از فرياد درد
مي خزند آرام روي دفترم
دستهايم فارغ از افسون شعر
ياد مي آرم كه در دستان من
روزگاري شعله ميزد خون شعر
خاك ميخواند مرا هر دم به خويش
مي رسند از ره كه در خاكم نهند
آه شايد عاشقانم نيمه شب

گل به روي گور غمناكم نهند
بعد من ناگه به يكسو مي روند
پرده هاي تيره دنياي من
چشمهاي ناشناسي مي خزند
روي كاغذها و دفترهاي من
در اتاق كوچكم پا مي نهد
بعد من با ياد من بيگانه اي
در بر آينه مي ماند به جاي
تار مويي نقش دستي شانه اي
مي رهم از خويش و ميمانم ز خويش
هر چه بر جا مانده ويران مي شود
روح من چون بادبان قايقي
در افقها دور و پنهان ميشود
مي شتابند از پي هم بي شكيب
روزها و هفته ها و ماهها
چشم تو در انتظار نامه اي
خيره ميماند به چشم راهها
ليك ديگر پيكر سرد مرا
مي فشارد خاك دامنگير خاك
بي تو دور از ضربه هاي قلب تو
قلب من ميپوسد آنجا زير خاك
بعد ها نام مرا باران و باد
نرم ميشويند از رخسار سنگ
گور من گمنام مي ماند به راه
فارغ از افسانه هاي نام و ننگ




موضوعات مرتبط: اشعار فروغ فرخزاد ، ،
برچسب‌ها:

تاريخ : شنبه 3 آبان 1392برچسب:, | 17:53 | نويسنده : ابراهیم بلالایی |



دل گمراه من چه خواهد کرد
با بهاری که می رسد از راه؟
ِیا نيازی که رنگ می گيرد
در تن شاخه های خشک و سياه

دل گمراه من چه خواهد کرد؟
با نسيمی که می تراود از آن
بوی عشق کبوتر وحشی
نفس عطرهای سرگردان

لب من از ترانه می سوزد
سينه ام عاشقانه می سوزد
پوستم می شکافد از هيجان
پيکرم از جوانه می سوزد

هر زمان موج می زنم در خويش
می روم، می روم به جائی دور
بوتهء گر گرفتهء خورشيد
سر راهم نشسته در تب نور

من ز شرم شکوفه لبريزم
يار من کيست ، ای بهار سپيد؟
گر نبوسد در اين بهار مرا
يار من نيست، ای بهار سپيد

دشت بی تاب شبنم آلوده
چه کسی را بخويش می خواند؟
سبزه ها، لحظه ای خموش، خموش
آنکه يار منست می داند!

آسمان می دود ز خويش برون
ديگر او در جهان نمی گنجد
آه، گوئی که اینهمه «آبی»
در دل آسمان نمی گنجد

در بهار او ز ياد خواهد برد
سردی و ظلمت زمستان را
می نهد روی گيسوانم باز
تاج گلپونه های سوزان را

ای بهار، ای بهار افسونگر
من سراپا خيال او شده ام
در جنون تو رفته ام از خويش
شعر و فرياد و آرزو شده ام

می خزم همچو مار تبداری
بر علفهای خيس تازهء سرد
آه با اين خروش و اين طغيان
دل گمراه من چه خواهد کرد؟



موضوعات مرتبط: اشعار فروغ فرخزاد ، ،
برچسب‌ها:

تاريخ : شنبه 3 آبان 1392برچسب:, | 17:24 | نويسنده : ابراهیم بلالایی |



لخت شدم تا در آن هوای دل انگیز
پیکر خود را به آب چشمه بشویم
وسوسه می ریخت بر دلم شب خاموش
تا غم دل را بگوش چشمه بگویم
آب خنک بود و موجهای درخشان
ناله کنان گرد من به شوق خزیدند
گویی با دست های نرم و بلورین
جان و تنم را بسوی خویش کشیدند
بادی از آن دورها وزید و شتابان
دامنی از گل بروی گیسوی من ریخت
عطر دلاویز و تند پونه وحشی
از نفس باد در مشام من آویخت
چشم فروبستم و خموش و سبکروح
تا به علف های ترم و تازه فشردم
همچو زنی که غنوده در بر معشوق
یکسره خود را به دست چشمه سپردم
روی دو ساقم لبان مرتعش آب
بوسه زن و بی قرار تشنه و تب دار
ناگه در هم خزید ...
راضی و سرمست
جسم من و روح چشمه سار گنه کار




موضوعات مرتبط: اشعار فروغ فرخزاد ، ،
برچسب‌ها:

تاريخ : شنبه 2 آبان 1392برچسب:, | 17:6 | نويسنده : ابراهیم بلالایی |

 

در دو چشمش گناه مي خنديد
بر رخش نور ماه مي خنديد
در گذرگاه آن لبان خموش
شعله يي بي پناه مي خنديد
شرمناك و پر از نيازي گنگ
با نگاهي كه رنگ مستي داشت
در دو چشمش نگاه كردم و گفت
بايد از عشق حاصلي برداشت
سايه يي روي سايه يي خم شد
در نهانگاه رازپرور شب
نفسي روي گونه يي لغزيد
بوسه يي شعله زد ميان دو لب



موضوعات مرتبط: اشعار فروغ فرخزاد ، ،
برچسب‌ها:

تاريخ : یک شنبه 17 شهريور 1392برچسب:, | 18:29 | نويسنده : ابراهیم بلالایی |

 

مي بندم اين دو چشم پر آتش را
تا ننگرد درون دو چشمانش
تا داغ و پر تپش نشود قلبم
از شعله نگاه پريشانش


مي بندم اين دو چشم پر آتش را
تا بگذرم ز وادي رسوايي
تا قلب خامشم نكشد فرياد
رو مي كنم به خلوت و تنهاي


اي رهروان خسته چه مي جوييد
در اين غروب سرد ز احوالش
او شعله رميده خورشيد است
بيهوده مي دويد به دنبالش


او غنچه شكفته مهتابست
بايد كه موج نور بيفشاند
بر سبزه زار شب زده چشمي
كاو را بخوابگاه گنه خواند


بايد كه عطر بوسه خاموشش
با ناله هاي شوق بيآميزد
در گيسوان آن زن افسونگر
ديوانه وار عشق و هوس ريزد


بايد شراب بوسه بياشامد
ازساغر لبان فريباي
مستانه سر گذارد و آرامد
بر تكيه گاه سينه زيبايي


اي آرزوي تشنه به گرد او
بيهوده تار عمر چه مي بندي
روزي رسد كه خسته و وامانده
بر اين تلاش بيهده مي خندي


آتش زنم به خرمن اميدت
با شعله هاي حسرت و ناكامي
اي قلب فتنه جوي گنه كرده
شايد دمي ز فتنه بيارامي


مي بندمت به بند گران غم
تا سوي او دگر نكني پرواز
اي مرغ دل كه خسته و بي تابي
دمساز باش با غم او ‚ دمساز



موضوعات مرتبط: اشعار فروغ فرخزاد ، ،
برچسب‌ها:

تاريخ : یک شنبه 17 شهريور 1392برچسب:, | 18:4 | نويسنده : ابراهیم بلالایی |

سالشمار زندگی فروغ فرخزاد

۱۳۱۳ تولد: ۸ دی ماه
۱۳۴۵ مرگ: ۲۴ بهمن ماه
۱۳۳۰ چاپ مجموعهٔ اشعار اسیر در ۱۷ سالگی
۱۳۳۴ چاپ مجموعهٔ اشعار دیوار در ۲۱ سالگی
۱۳۳۶ چاپ مجموعهٔ اشعار عصیان در ۲۳ سالگی
چاپ این سه مجموعه، بسیاری را علیه فروغ شوراند ولی..... او را به شهرت رساند. شاید فروغ همیشه و هنوز در اسارت شهرت بی موقع اسیر، دیوار، عصیان است.
۱۳۳۶ سفر به آلمان و ایتالیا
۱۳۳۷ آشنایی با ابراهیم گلستان و امور سینمایی در ۲۳ سالگی
۱۳۳۸ سفر به انگلستان جهت مطالعهٔ سینما و امور تشکیلاتی فیلم
۱۳۳۹ بازی در فیلمی مستند، دربارهٔ مراسم خواستگاری، به سفارش مؤسسهٔ فیلم ملی کانادا.
۱۳۳۹ تهیهٔ سومین قسمت فیلم آب و گرما.
۱۳۴۰ سفر مجدد به انگلستان جهت مطالعهٔ امور سینمایی – بازگشت به ایران و تهیهٔ یک فیلم کوتاه برای مؤسسه کیهان با همکارش سهراب سپهری.
۱۳۴۱ سفر به تبریز جهت مقدمات فیلمی دربارهٔ جذام و جذامی‌ها.
۱۳۴۱ سفر مجدد به تبریز همراه سه تن، اقامت در تبریز به مدت ۱۲ روز و تهیهٔ فیلم خانه سیاه‌است، دربارهٔ جذام و جذامی‌ها......... شاهکاری از جاودانه‌های سینما.
۱۳۴۲ تهیهٔ فیلمنامه برای فیلمی که هرگز ساخته نشد.
۱۳۴۲ بازی در نمایش شش شخصیت در جستجوی نویسنده اثر لوئیجی پیراندلو به کارگردانی پری صابری.
۱۳۴۲ دریافت جایزهٔ بهترین فیلم مستند از فستیوال اوبرهاوزن برای خانه سیاه‌است. ولی فروغ به جایزه می‌خندید:
جایزه چه معنی دارد. من لذتی را که باید می‌بردم از کار برده‌ام. ممکن است یک عروسک هم به من بدهند. عروسک چه معنی دارد؟ جایه هم عروسک است!
۱۳۴۳ چاپ مجموعهٔ اشعار تولدی دیگر که حادثه ایست در شعر معاصر ایران و تولد دیگر برای فروغ فرخزاد!
۱۳۴۳ همکاری در فیلم خشت و آینه ساختهٔ ابراهیم گلستان.
۱۳۴۳ ترجمهٔ نمایشنامهٔ ژان مقدس اثر برنارد شاو دربارهٔ زندگی ژاندارک که قرار بود به روی صحنه بیاید و فروغ عهده دار نقش ژاندارک باشد.
۱۳۴۳ ترجمهٔ سیاحتنامهٔ هنری میلر در یونان به نام «ستون سنگی ماروسی».(چاپ نشد)
۱۳۴۳ چاپ برگزیدهٔ اشعار فروغ
۱۳۴۴ تهیهٔ یک فیلم نیم ساعته، از زندگی فروغ فرخزاد، توسط سازمان یونسکو به پاس شعر و هنر او که در سطح جهانی قرار می‌گرفت.
۱۳۴۴ سفر برتولوچی، کارگردان شهیر ایتالیایی به ایران برای تهیهٔ یک فیلم کوتاه از زندگی فروغ.
۱۳۴۵ سفر مجدد به ایتالیا و شرکت در دومین فستیوال مؤلف.
۱۳۴۵ پیشنهاد کشور سوئد به فروغ جهت اقامت در سوئد و ساختن فیلم در سوئد و قبول این دعوت از طرف فروغ.
۱۳۴۵ پیشنهاد کشورهای آلمان، سوئد، انگلستان، فرانسه به فروغ برای ترجمه و چاپ اشعار او.
۱۳۴۵ مرگ! چهار بعد از ظهر یک روز زمستانی فروغ فرخزاد در یک حادثهٔ اتومبیل جان سپرد.

 

فروغ در آثار دیگران

ناصر صفاریان در سال ۱۳۸۱ سه فیلم مستند با نام‌های جام جان، اوج موج و سرد سبز[۶] دربارهٔ فروغ ساخت که در آن با افراد زیادی همچون کاوه گلستان فرزند ابراهیم گلستان، بهرام بیضایی کارگردان سینما، فریدون مشیری شاعر، مادر و خواهر فروغ فرخزاد و کسان دیگری گفتگو شده‌است. همچنین در این فیلم عکس‌های منتشر نشده بسیاری از فروغ به نمایش گذاشته شده‌است.
مهتاب مرال خواننده ترک در آلبوم سال ۲۰۱۱ خود ترانه‌ای با نام Kayıp (گمشده) بر اساس شعر گمشده فروغ اجرا نموده‌است.



موضوعات مرتبط: اشعار فروغ فرخزاد ، ،
برچسب‌ها:

تاريخ : یک شنبه 17 شهريور 1392برچسب:, | 17:43 | نويسنده : ابراهیم بلالایی |

 

 

از تنگناي محبس تاريكي
از منجلاب تيره اين دنيا
بانگ پر از نياز مرا بشنو
آه اي خدا ي قادر بي همتا


يكدم ز گرد پيكر من بشكاف
بشكاف اين حجاب سياهي را
شايد درون سينه من بيني
اين مايه گناه و تباهي را


دل نيست اين دلي كه به من دادي
در خون تپيده آه رهايش كن
يا خالي از هوي و هوس دارش
يا پاي بند مهر و وفايش كن


تنها تو آگهي و تو مي داني
اسرار آن خطاي نخستين را
تنها تو قادري كه ببخشايي
بر روح من صفاي نخستين را


آه اي خدا چگونه ترا گويم
كز جسم خويش خسته و بيزارم
هر شب بر آستان جلال تو
گويي اميد جسم دگر دارم


از ديدگان روشن من بستان
شوق به سوي غير دويدن را
لطفي كن اي خدا و بياموزش
از برق چشم غير رميدن را


عشقي به من بده كه مرا سازد
همچون فرشتگان بهشت تو
ياري به من بده كه در او بينم
يك گوشه از صفاي سرشت تو


يك شب ز لوح خاطر من بزداي
تصوير عشق و نقش فريبش را
خواهم به انتقام جفاكاري
در عشقش تازه فتح رقيبش را


آه اي خدا كه دست توانايت
بنيان نهاده عالم هستي را
بنماي روي و از دل من بستان
شوق گناه و نقش پرستي را


راضي مشو كه بنده ناچيزي
عاصي شود بغير تو روي آرد
راضي مشو كه سيل سرشكش را
در پاي جام باده فرو بارد


از تنگناي محبس تاريكي
از منجلاب تيره اين دنيا
بانگ پر از نياز مرابشنو
آه اي خداي قادر بي همتا

اسیر

اهواز - اردیبهشت 1334



موضوعات مرتبط: اشعار فروغ فرخزاد ، ،
برچسب‌ها:

تاريخ : پنج شنبه 9 شهريور 1392برچسب:, | 18:32 | نويسنده : ابراهیم بلالایی |

هيچ جز حسرت نباشد كار من
بخت بد بيگانه اي شد يار من
بي گنه زنجير بر پايم زدند
واي از اين زندان محنت بار من


واي از اين چشمي كه مي كاود نهان
روز و شب در چشم من راز مرا
گوش بر در مينهد تا بشنود
شايد آن گمگشته آواز مرا


گاه مي پرسد كه اندوهت ز چيست
فكرت آخر از چه رو آشفته است
بي سبب پنهان مكن اين راز را
درد گنگي در نگاهت خفته است


گاه مي نالد به نزد ديگران
«كو دگر آن دختر ديروز نيست» 
«آه آن خندان لب شاداب من» 
«اين زن افسرده مرموز نيست» 


گاه ميكوشد كه با جادوي عشق
ره به قلبم برده افسونم كند
گاه مي خواهد كه با فرياد خشم
زين حصار راز بيرونم كند


گاه ميگويد كه : كو ‚ آخر چه شد
آن نگاه مست و افسونكار تو ؟
ديگر آن لبخند شادي بخش و گرم
نيست پيدا بر لب تبدار تو


من پريشان ديده مي دوزم بر او
بي صدا نالم كه : اينست آنچه هست
خود نميدانم كه اندوهم ز چيست
زير لب گويم : چه خوش رفتم ز دست


همزباني نيست تا برگويمش
راز اين اندوه وحشتبار خويش
بيگمان هرگز كسي چون من نكرد
خويشتن را مايه آزار خويش


از منست اين غم كه بر جان منست
ديگر اين خود كرده را تدبير نيست
پاي در زنجير مي نالم كه هيچ
الفتم با حلقه زنجير نيست


آه اينست آنچه مي جستي به شوق
راز من راز ني ديوانه خو
راز موجودي كه در فكرش نبود
ذره اي سوداي نام و آبرو


راز موجودي كه ديگر هيچ نيست
جز وجودي نفرت آور بهر تو
آه نيست آنچه رنجم ميدهد
ورنه كي ترسم ز خشم و قهر تو

اسیر

اهواز - زمستان 1333



موضوعات مرتبط: اشعار فروغ فرخزاد ، ،
برچسب‌ها:

تاريخ : پنج شنبه 9 شهريور 1392برچسب:, | 18:13 | نويسنده : ابراهیم بلالایی |

ديروز به ياد تو و آن عشق دل انگيز
بر پيكر خود پيرهن سبز نمودم
در آينه بر صورت خود خيره شدم باز
بند از سر گيسويم آهسته گشودم


عطر آوردم بر سر و بر سينه فشاندم
چشمانم را ناز كنان سرمه كشاندم
افشان كردم زلفم را بر سر شانه
در كنج لبم خالي آهسته نشاندم


گفتم به خود آنگاه صد افسوس كه او نيست
تا مات شود زين همه افسونگري و ناز
چون پيرهن سبز ببيند به تن من
با خنده بگويد كه چه زيبا شده اي باز


او نيست كه در مردمك چشم سياهم
تا خيره شود عكس رخ خويش ببيند
اين گيسوي افشان به چه كار آيدم امشب
كو پنجه او تا كه در آن خانه گزيند


او نيست كه بويد چو در آغوش من افتد
ديوانه صفت عطر دلآويز تنم را
اي آينه مردم من از حسرت و افسوس
او نيز كه بر سينه فشارد بدنم را


من خيره به آينه و او گوش به من داشت
گفتم كه چه سان حل كني اين مشكل ما را
بشكست و فغان كرد كه از شرح غم خويش
اي زن چه بگويم كه شكستي دل ما را

اسیر

اهواز - زمستان 1333



موضوعات مرتبط: اشعار فروغ فرخزاد ، ،
برچسب‌ها:

تاريخ : پنج شنبه 31 مرداد 1392برچسب:, | 18:35 | نويسنده : ابراهیم بلالایی |

بر پرده هاي در هم اميال سر كشم 
نقش عجيب چهره يك ناشناس بود 
نقشي ز چهره يي كه چو مي جستمش به شوق 
پيوسته ميرميد و به من رخ نمي نمود 
يك شب نگاه خسته مردي بروي من 
لغزيد و سست گشت و همانجا خموش ماند 
تا خواستم كه بگسلم اين رشته نگاه 
قلبم تپيد و باز مرا سوي او كشاند 
نو ميد و خسته بودم از آن جستجوي خويش 
با ناز خنده كردم و گفتم بيا بيا 
راهي دراز بود و شب عشرتي به پيش 
ناليد عقل و گفت كجا مي روي كجا 
راهي دراز بود و دريغا ميان راه 
آن مرد ناله كرد كه پايان ره كجاست 
چون ديدگان خسته من خيره شد بر او 
ديدم كه مي شتابد و زنجيرش به پاست 
زنجيرش بپاست چرا اي خداي من ؟ 
دستي بكشتزار دلم تخم درد ريخت 
اشكي دويد و زمزمه كردم ميان اشك 
زنجيرش بپاست كه نتوانمش گسيخت 
شب بود و آن نگاه پر از درد مي زدود 
از ديدگان خسته من نقش خواب را 
لب بر لبش نهادم و ناليدم از غرور 
كاي مرد ناشناس بنوش اين شراب را 
آري بنوش و هيچ مگو كاندر اين ميان 
در دل ز شور عشق تو سوزنده آذريست 
ره بسته در قفاي من اما دريغ و درد 
پاي تو نيز بسته زنجير ديگريست 
لغزيد گرد پيكر من بازوان او 
آشفته شد بشانه او گيسوان من 
شب تيره بود و در طلب بوسه مي نشست 
هر لحظه كام تشنه او بر لبان من 
ناگه نگه كردم و ديدم به پرده ها 
آن نقش ناشناس دگر ناشناس نيست 
افشردمش به سينه و گفتم به خود كه واي 
دانستم اي خداي من آن ناشناس كيست 
يك آشنا كه بسته زنجير ديگريست

 

فروغ فرخزاد - اسیر



موضوعات مرتبط: اشعار فروغ فرخزاد ، ،
برچسب‌ها:

تاريخ : پنج شنبه 31 مرداد 1392برچسب:, | 18:15 | نويسنده : ابراهیم بلالایی |

به زمين ميزني و ميشكني 
عاقبت شيشه اميدي را 
سخت مغروري و ميسازي سرد 
در دلي آتش جاويدي را 


ديدمت واي چه ديداري واي 
اين چه ديدار دلازاري بود 
بي گمان برده اي از ياد آن عهد 
كه مرا با تو سر و كاري بود 


ديدمت واي چه ديداري واي 
نه نگاهي نه لب پر نوشي 
نه شرار نفس پر هوسي 
نه فشار بدن و آغوشي 


اين چه عشقي است كه دردل دارم 
من از اين عشق چه حاصل دارم 
مي گريزي ز من و در طلبت 
بازهم كوشش باطل دارم 


باز لبهاي عطش كرده من 
لب سوزان ترا مي جويد 
ميتپد قلبم و با هر تپشي 
قصه عشق ترا ميگويد 


بخت اگر از تو جدايم كرده 
مي گشايم گره از بخت چه باك 
ترسم اين عشق سرانجام مرا 
بكشد تا به سراپرده خاك 


خلوت خالي و خاموش مرا 
تو پر از خاطره كردي اي مرد 
شعر من شعله احساس من است 
تو مرا شاعره كردي اي مرد 


آتش عشق به چشمت يكدم 
جلوه اي كرد و سرابي گرديد 
تا مرا واله بي سامان ديد 
نقش افتاده بر آبي گرديد 


در دلم آرزويي بود كه مرد 
لب جانبخش تو را بوسيدن 
بوسه جان داد به روي لب من 
ديدمت ليك دريغ از ديدن 


سينه اي تا كه بر آن سر بنهم 
دامني تا كه بر آن ريزم اشك 
آه اي آنكه غم عشقت نيست 
مي برم بر تو و بر قلبت رشك 


به زمين مي زني و ميشكني 
عاقبت شيشه اميدي را 
سخت مغروري و ميسازي سرد 
در دلي آتش جاويدي را

اهواز - زمستان 1333



موضوعات مرتبط: اشعار فروغ فرخزاد ، ،
برچسب‌ها:

تاريخ : پنج شنبه 28 مرداد 1392برچسب:, | 17:12 | نويسنده : ابراهیم بلالایی |

نه ابر بود و نه باران... دو مرد ، يك ليوان

و جرعه جرعه فرو ريخت -سرد- يك ليوان

دوباره بطري خالي ، لبي ترك خورده

و باز بطري ديگر و درد -يك ليوان-

« چه تلخ بود و چه سوزان طعم چشم تو داشت

مرا كه ايندفعه مست تو كرد -يك ليوان-

«تمام شد» و تو آنسو هنوز در ترديد

بجستجوي چه اي آي مرد! يك ليوان؟!

به برگها قسمت مي دهم دوباره ببار

كه قبل از آنكه شوم زرد زرد -يك ليوان- »

درست روي همين صفحه شاعري جان داد

نه ابر بود و نه باران... نه مرد ، يك ليوان

نه ابر بود... و مردي كه تلخ مي باريد

تمام بغض خودش را به درد يك ليوان

* صمد جامي *



موضوعات مرتبط: یک نفر آمد و رفت... (صمد جامی _ غزل) ، ،
برچسب‌ها:

تاريخ : پنج شنبه 28 خرداد 1392برچسب:, | 18:24 | نويسنده : ابراهیم بلالایی |

تو از سكوت ، من از ابر و باد سرشارم

برقص دختر خورشيد زير رگبارم

برقص و پيرهنت را به بادها بسپار

به من بگو: «به كدامين گناه مي بارم»

مرا پناه بده زير چتر گيسويت

مني كه خيس سكوتم -مني كه تب دارم-

فقط به خاطر تو -اين تويي كه مي رقصي-

تمام باغچه ها را ستاره مي كارم

ميان خاطره ها و باد دخترك گم شد

و من به جرم نكرده هنوز مي بارم

 

تير 79

 



موضوعات مرتبط: یک نفر آمد و رفت... (صمد جامی _ غزل) ، ،
برچسب‌ها:

تاريخ : پنج شنبه 11 ارديبهشت 1392برچسب:, | 17:48 | نويسنده : ابراهیم بلالایی |

باز هم كوچه از تو -از تو و ابر- خالي ست

از دو چشمان سبزت ، سهم ما خشكسالي ست

روزها را شمرديم چشم در راه باران

جان سپرديم ، گفتند: ابر در همين حوالي ست

بيشه ها زخم خورده از تبرهاي خورشيد

آسمان در سكوتش ، گرم اين بي خيالي ست:

يك نفر خواهد آمد ، مردي از جنس باران

آن كه رنگ دو چشمش سبز اما سوالي ست

كوچه ها بي سوارند -خالي از مرد و باران-

يك نفر خواهد آمد ادعاي محالي ست

يك نفر خواهد آمد ، يك نفر خواهد آمد

يك نفر آمد و رفت ، باز هم كوچه خالي ست

 

شهريور 79

«مسيح روزي فرا خواهد رسيد كه ديگر به آمدنش نيازي نيست. كافكا»



موضوعات مرتبط: یک نفر آمد و رفت... (صمد جامی _ غزل) ، ،
برچسب‌ها:

تاريخ : پنج شنبه 31 فروردين 1392برچسب:, | 17:31 | نويسنده : ابراهیم بلالایی |

باران گرفته است ، كسي توي كوچه نيست

و كوچه مثل خلوت پيراهن زنيست

وقتي كه باد مي وزد و باز مي كند

دكمه به دكمه پنجره را مرد ، ديدنيست

مه ليسه مي كشد به كف سنگفرش خيس

(( شايد قرار نيست بيايد ، قرار نيست؟ ))

با تاپ تاپ قلب زني مي زند قدم

مردي كه مثل يك نت زيبا شنيدنيست

و ناگهان به كوبه در مشت مشت مشت

مشتي سكوت له شده ، مشتي كه آهنيست

 

صمد جامي

20-11-79

تهران – جشنواره شعر و داستان دانشجويان سراسر كشور – دانشگاه علم و صنعت



موضوعات مرتبط: یک نفر آمد و رفت... (صمد جامی _ غزل) ، ،
برچسب‌ها:

تاريخ : پنج شنبه 23 فروردين 1392برچسب:, | 15:58 | نويسنده : ابراهیم بلالایی |

كجايي كه تنهايي و بي كسي با من آشنا كرده حس غمو

ببين داغ دوري از آغوش تو به زانو در آورده احساسمو

همه فكر و ذهنم شدي و هنوز داره آب ميشه دلم پاي تو

ببين قفل لبهاي من وا شده منو قصه گو كرده چشماي تو

خيالم رو از عمق دلواپسي تا روياي بوسيدنت ميبره

سكوت شب و گريه پر ميكنه شبايي كه از خواب تو ميپرم

نشد قسمتم باشي و پيش تو به لبخند هر روزت عادت كنم

منو محو چشماي مستت كني تو رو مثل كعبه عبادت كنم

 

من اين كنج زندون ماتم زده تو بيرون از اينجا تو روياي من

من اين گوشه جاي تو غم ميخورم تو بيرون از اين ميله ها جاي من

دارم تو هواي تو پر ميزنم داري غصه هامو نفس ميكشي

به يادت رها ميشم از اين قفس تو از قصه من قفس ميكشي

از اين شهر خاكستري دلخورم از اين بغض پيچيده تو لحظه ها

تو اين روزهاي پر از بي كسي تو تنها ، تنها تو موندي برام

نبايد چشامون از عشق تر بشه به خشكي اين شهر بر ميخوره

هنوزم يكي توي پس كوچه ها داره عاشقي ها رو سر ميبره

 

كجايي كه تنهايي و بي كسي با من آشنا كرده حس غمو

ببين داغ دوري از آغوش تو به زانو در آورده احساسمو

همه فكر و ذهنم شدي و هنوز داره آب ميشه دلم پاي تو

ببين قفل لبهاي من وا شده منو قصه گو كرده چشماي تو

خيالم رو از عمق دلواپسي تا روياي بوسيدنت ميبره

سكوت شب و گريه پر ميكنه شبايي كه از خواب تو ميپرم

نشد قسمتم باشي و پيش تو به لبخند هر روزت عادت كنم

منو محو چشماي مستت كني تو رو مثل كعبه عبادت كنم

 

15-05-1392

6 آگوست 2013



موضوعات مرتبط: اشعار گوناگون ، ترانه های ماندگار ، ،
برچسب‌ها:

تاريخ : چهار شنبه 15 مرداد 1392برچسب:, | 21:37 | نويسنده : ابراهیم بلالایی |

آزاده ام ، پيامم آزاديست

آزاده ام ، سكوتم فرياد آزاديست

آزاده ام ، اميدم به فرداي آزاديست

» اسماعيل دوست «

 

خانه ي بي سقف ما را آسماني بود و نيست

بين ما و زندگاني ريسماني بود و نيست

دوستي ها محكم و ديدارها پيوسته بود

پاي ديوار جدايي نردباني بود و نيست

 

كاش ميشد گذشته ها رو پس بگيرم

زنده باشم از وطن نفس بگيرم

كاش ميشد گذشته ها رو پس بگيرم

زنده باشم از وطن نفس بگيرم

 

يك پياده صبح روشن يك سبد ابر بهاري

بر سر هر سفره اي رنگين كماني بود و نيست

سال باران هاي تند و فصل تندرهاي سرد

خانه ديروز ما را ناوداني بود و نيست

خانداني ، خانماني ، دودماني بود و نيست

خانداني ، خانماني ، دودماني بود و نيست

 

كاش ميشد گذشته ها رو پس بگيرم

زنده باشم از وطن نفس بگيرم

كاش ميشد گذشته ها رو پس بگيرم

زنده باشم از وطن نفس بگيرم

 

خانه ي بي سقف ما را آسماني بود و نيست

بين ما و زندگاني ريسماني بود و نيست

پاي ديوار جدايي نردباني بود و نيست

 

سايه باني بر سر و دلدادگاني گريه هم

كنج يك شهر قديمي ، خانداني بود و نيست

سايه باني بر سر و دلدادگاني گريه هم

كنج يك شهر قديمي ، خانداني بود و نيست

 

خانداني ، خانماني ، دودماني بود و نيست

خانداني ، خانماني ، دودماني بود و نيست

 

كاش ميشد گذشته ها رو پس بگيرم

زنده باشم از وطن نفس بگيرم

كاش ميشد گذشته ها رو پس بگيرم

زنده باشم از وطن نفس بگيرم

عليرضا ميبدي

 

14-05-1392

05 آگوست 2013



موضوعات مرتبط: اشعار گوناگون ، ترانه های ماندگار ، ،
برچسب‌ها:

تاريخ : چهار شنبه 14 مرداد 1392برچسب:, | 20:40 | نويسنده : ابراهیم بلالایی |

ميخوام حرف بزنم ، ولي كوتاه

آخه ميگن حرف اگه كوتاه باشه زودتر به دل ميشينه

 

اين چيزايي كه ميخوام بگم تحقير نيست

بفهم حرفايي كه ميزنم يه تحديد نيست

ببين جنس ضد من براي ادامه نسل همه چشما به توئه

همه دعا به دور شكم مادري كه ميخواد منقلد كنه

اگه تو بيرون بياي دنيا رو مضطرب كنه

ببين جنس ضد من ، من تثبيت نشدم

من واسه تو يه موجودم كه تعريف نشدم

تو تو دست كسي بودي كه از جنس خودمه

تو گوشت خونده خنده ي من جلف يه ذره

اگه ساعتهاي آخر شب واسه من حرومه

اگه فحش خار و مادر اصلا واسه من نبوده

اگه تعجب نمي كنن از بد بودنت

اگه همخوابيا به شونه ي سر بودنه

اگه كرم درختيم كه تو دنبالشي

اگه بزني و بري به من ميگن (...)

اگه فرق نياز من و تو هرزگي ميشه

اگه تن واسه تو يه چيز بي ارزشي ميشه

اگه خيانت تو عدم زنيت منه

اگه خيانت من خلاف طبيعت زنه

اگه بعضي وقتا پول و به تو ترجيه ميدم

اگه وقتي به پول ميرسي من تعويض ميشم

اگه گرگا كه با ناموست ميپرن و ميدري

اگه خودت گرگ ميشي واسه ناموس ديگري

اگه مهم ميشه بكارت و جسارتم

اگه وقتي منو ميخواي كه تو اسارتم

اگه تو بهشتم باشي چشت سير نميشه

اگه گلم خشك نباشه دلت گير نميشه

اگه هميشه دنبال يكي بهتر از توئم

اگه وقتي يائسگي ديگه خارج از دوره ام

اگه من باعث جهنمي بودنتم

اگه تو وجودتم اراده اي مونده يه كم

بذار بگم يه عمره كه تو اسارتم

ميگن ذاتت همينه ، توهين به اين راحتي

به خدا اين اگه ها فقط واسه ارزشاته

قبوله بي ارادگي د آخه بگو تا كي

يه بارم تو به هرزگيام مهر نه بزن

يه بارم تو از خوبيات بخون و حرف بزن

ببين جنس ضد من به اين آزادي بخند

بفهم ارزشتو مرد به اين آزادي بخند

ببين جنس ضد من به اين آزادي بخند

بفهم ارزشتو مرد به اين آزادي بخند

 

آره بخند...

به اين آزادي بخند...

 

14-05-1392

5 آگوست 2013



موضوعات مرتبط: اشعار گوناگون ، ترانه های ماندگار ، ،
برچسب‌ها:

تاريخ : چهار شنبه 14 مرداد 1392برچسب:, | 18:15 | نويسنده : ابراهیم بلالایی |

يه دختر تو تراس رو به رويي ، يه شال سبز و هر روز ميتكونه

يه شال سبز و ساده كه غروبا ، پر از خاكستر آتشفشونه

پر از خاكستر آرزوهايي ، كه هر روز روي قلبش گر ميگيرن

پر از خاكستر خواباي خوبي ، كه هرشب تو نگاه اون ميميرن

 

همين چنوقت پيش روياشو توي ، خيابون بي بهونه سر بريدن

هميشه راه پروازشو بستن ، هميشه رو خيالش خط كشيدن

براش مرده و زنده فرق نداره ، سياست بازا ، پيرا و جوونا

همش دنبال قهرمان ميگرده ، ميون شاعرا ، آوازخونا

 

رو ديوار اتاقش چنتا عكسه ، هدايت ، كافکا ، فرخزاد ، مايكل

يه عكس خاتمي ، چنتا مدونا ، يه عكس تام كروز ، يه عكس فيدل

براش مرده و زنده فرق نداره ، همش دنبال قهرمان ميگرده

براش مرده و زنده فرق نداره ، همش دنبال قهرمان ميگرده

همش دنبال قهرمان ميگرده

 

نميدونه كه تنها توي آينه ، بايد دنبال قهرمان بگرده

هنوز باور نداره كه با دستاش ، جهاني ميشه ساخت بي ظلم و برده

يه دختر تو تراس رو به رويي ، شبا كنسرت فريادش براهه

صداش ميگيره از بس غصه داره ، نميشه ديدش از بس شب سياهه

 

ولي زنگ صداش ميپيچه هرشب ، تو شهري كه چراغاش رنگ خونن

ديگه چنوقت كه حتي چراغ ، چاهارراهها ميترسن سبز بمونن

ميخواد ياد تموم شهر بمونه ، بهاري كه يكي برگاشو دزديد

درختي كه قرنطينه شد آخر ، تو فصلي كه زمين برعكس ميچرخيد

 

صداش لبريز حرفاي نگفتس ، سرش لبريز صد آتشفشونه

يه دختر تو تراس رو به رويي ، يه شال سبزو هر روز ميتكونه

يه شال سبزو هر روز ميتكونه

يه شال سبزو هر روز ، ميتكونه...

 

13-05-1392

04 آگوست 2013



موضوعات مرتبط: اشعار گوناگون ، ترانه های ماندگار ، ،
برچسب‌ها:

تاريخ : چهار شنبه 13 مرداد 1392برچسب:, | 19:34 | نويسنده : ابراهیم بلالایی |