کدوم فیلم و بیارم که بتونی/ یه خورده،خیلی ناچیز،زیرو رو شی

ببینم اضطراب داری،نمیشه/ با هر نوع اتفاقی رو به رو شی

 

فقط چن لحظه جوری وایستی انگار/ قراره قلبت و بیرون بزاری

به کفش و پیرهنم جوری نگاه کن/بفهم م خاطره هامون و داری

 

میدونم حسی پیدا میشه امروز/ که پاهات و نگه میداره اینجا

یه جوری میشی توو این چن دقیقه/ که انگار حس خوبی داره اینجا

 

میخوام تصویرت و مبهم نبینم/ میخوام حرفای تو شیرین بمونه

عزیزم قلبت و آروم نگه دار/ هنوز این خونه دست هردومونه

 

هنوز واسه تو درد دارم،واسه تو/ هنوز بی خوابیام و ول نکردم

عزیزم قلبت و آروم نگه دار/ میخوام دنبال رویاهات بگردم

 

نگاه کن چشمامو،بهتر نگاه کن/ زمین افتادم از این دل بریدن
چشات جوری نگام کردن که انگار/ تقاص این جداییمون و میدن


لاله رمضانيان



موضوعات مرتبط: اشعار گوناگون ، ترانه های ماندگار ، ،
برچسب‌ها:

تاريخ : جمعه 16 خرداد 1393برچسب:, | 17:44 | نويسنده : ابراهیم بلالایی |

روانیم میکنه این حس/مدام گیجم،مدام خستم
پزشکم گفته دیوونم/خودم و روی تخت بستم
 
ملاقات ممنوعه،وقتی/لباسات توی دستامه
وقتی پیراهنت اینجاس/عطر تو،روی دستامه
 
ملاقات ممنوعه،وایستا/ازون دور حالمو چک کن
همینطور پیش برو،خوبه/یه خورده دیگه هم فک کن
 
تمومه سرنوشتم شد/یه نبض پیچ و تاب خورده
یهو دیدی که وای میسته/بهت میگن که اون..مرده
 
تا نبضم میزنه،فک کن/تا اکسیژن جواب میده
نذار از دس برم،این حال/داره مارو عذاب میده
 
من اینجا روی این تختم/تو اونجا،پشت اون دیوار
چه حالی داری،میخونی؟/نوشته: ممنوعه دیدار

 

 



موضوعات مرتبط: اشعار گوناگون ، ترانه های ماندگار ، ،
برچسب‌ها:

تاريخ : جمعه 16 خرداد 1393برچسب:, | 16:49 | نويسنده : ابراهیم بلالایی |

 

 

کاش بودی و میفهمیدی وقت دلتنگی،

یک آه چه وزنی دارد!

لطفا هی نپرس دلتنگی چه معنی دارد؟!

دلتنگی معنی ندارد...

درد دارد...

 

شب خوابیدی... بعد گوشیت رو بر میداری،

مینویسی "خوابم نمیبره"

سرد میشی...

میبینی هیچکسی رو نداری که اینو واسش بفرستی...

اونموقعست که میفهمی خیلی تنهایی...

کارت پستال درخواستی طراحان



موضوعات مرتبط: ترانه های عاشقانه و غمگین ، ،
برچسب‌ها:
ادامه مطلب

تاريخ : پنج شنبه 8 اسفند 1392برچسب:, | 16:55 | نويسنده : ابراهیم بلالایی |

 

یه قبله پشت چشماته / که مغناطیس ُ رد کرده

شبای قبل تو باید / به این تقویم برگرده

کنار قلب تو مثل ِ / یه مَردم رو به خوشبختی

تو احساسی بهم میدی / شبیه ِ غیرت ِ تختی

تو می پوشونی موهاتو / غروب غنچه وا میشه

یه مرد از دامن پاکِت / طرفدار ِ خدا میشه

به عشقم مرهمی خانوم / مثه گلدسته و کاشی

فدای اون حَیاتونَم / خانومی که شما باشی

میدونم گاهی از دستم / شبا با بغض میخوابی

نمی فهمم چی کم داری /چرا انقدر بی تابی

ازم بگذر اگه راحت / نگفتم دوستت دارم

اگه غمگین بشی از من / گره میفته تو کارم

چه معمولیه رفتارم / کنار قلب خوش نامت

ولی باور بکن خانوم / هنوزم سخت میخوامت



موضوعات مرتبط: ترانه های عاشقانه و غمگین ، ،
برچسب‌ها:

تاريخ : پنج شنبه 8 اسفند 1392برچسب:, | 16:43 | نويسنده : ابراهیم بلالایی |

 

 

کارت پستال درخواستی طراحان

چه زود فراموش شدم... 

 

چه زود فراموش شدم آن زمان كه نگاهم از نگاهت دور شد ....
 
چه زود از یاد تو رفتم آنگاه كه دستانم از دستان تو رها شد....
 
مقصد من در این راه عاشقی بیراهه بود این همه انتظار و دلتنگی بیهوده بود !
 
با اینكه دلتنگ هستم اما چاره ای جز تحملش ندارم ،خیلی خسته ام ،
 
راهی جز تنها ماندن ندارم !
چه زود قصه عشقمان به سر رسید اما آن مرد عاشق به عشقش نرسید !
 
چه زود آسمان زندگی ام ابری شد ، دلم برای آن آسمان آبی دلتنگ است ،
 
كه با هم در اوج آن پرواز می كردیم و به عشق هم می خواندیم آواز زندگی را ...
 
آرزوی دلم تبدیل به رویا شد ، تنها ماندم و عشقم افسانه شد ...
 
چه زود رفتی و چشم به ستاره ای درخشان تر از من دوختی ،
 
با اینكه كم نور بودم اما داشتم به پای عشقت می سوختم ،
 
با اینكه برای خود كسی نبودم ،
 
اما آنگاه كه با تو بودم برای خودم همه كس بودم !چه زود غروب آمد
 و دیگر طلوعی نیامد !
هرچه به انتظار آمدنت نشستم نیامدی ، هرچه اشك ریختم كسی اشكهایم را پاك نكرد،
 
هرچه گوشه ای نشستم و زانو به بغل گرفتم
كسی نیامد مرا در آغوش بگیرد و آرام كند .
 
خواستم بی خیال شوم ، بی خیالی مرا دیوانه كرد ،
 
خواستم تنها باشم ، تنهایی مرا بیچاره كرد .
 
چه زود گذشت لحظه های با تو بودن ، چه دیر گذشت لحظه های دور از تو بودن
 
و دیگر نگذشت آنگاه كه تو رفتی و هیچ گاه نیامدی !
 
باور داشته باش هنوز هم برای تو زنده ام ،
 
هر گاه دیدی نیستم بدان كه از عشقت مرده ام !
 
چه زود فراموش شدم آن زمان كه دلم برایت خون شد ....
 
تازه می خواستم با آن رویاهای عاشقانه ای كه در سر داشتم تو را خوشبخت كنم ،
 
می خواستم عاشق ترین باشم ،
برای تو بهترین باشم ،
اما نمی دانستم دیگر جایی درقلبت ندارم ...
 
چه زود فراموش شدم آن زمان كه دیگر تو را ندیدم !  
 
 
مــــسـافــــر شـــــوم !


موضوعات مرتبط: ترانه های عاشقانه و غمگین ، ،
برچسب‌ها:

تاريخ : پنج شنبه 8 اسفند 1392برچسب:, | 16:34 | نويسنده : ابراهیم بلالایی |

تو ستاره ای هستی در آسمان دلم که هیچگاه خاموش نمیشوی

تو خاطره ای هستی ماندگار در دفتر دلم که فراموش نمیشوی

. . .

همیشه تو را در میان قلبم میفشارم تا حس کنی تپشهای قلبی را که یک نفس عاشقانه برایت میتپد

از وقتی آمدی بی خیال تمام غمهای دنیا شدم و تو چه عاشقانه شاد کردی خانه قلبم را

از وقتی آمدی گرم نگه داشتی همیشه آغوشم را ،

عطر تنت پیچیده فضای عاشقانه دلم را

همیشه پرتو عشق تو در نگاهم میتابد ، همیشه دلم به داشتن تو می بالد،

دستانم دستان را میخواهد و اینجاست که گلویم ترانه فریاد عشق تو را میخواند ،

دلم تو را میخواهد، دلم تو را میخواهد به عشقت تکیه کرده ام سالها ، نترسیدم از جدایی و اشکها ،

عشق را آنگونه که هست دیدم و تو را آنگونه که بودی خواستم ، تو را همین گونه که هستی میخواهم ،

چون همین گونه مرا عاشق خودت کردی ، همینگونه مرا اسیر عشق و محبتهایت کردی از وقتی آمدی ،

آمدنت برایم یک حادثه شیرین در زندگی ام بود،

گرچه میترسیدم از پایان راه اما همسفرت شدم تا اینجا که رسیده ایم در کنار ماه….

چقدر برای داشتنت سختی کشیدم ، چقدر با دلتنگی هایت سر کردم و اشک ریختم ،

چقدر لحظه شماری میکردم که تو مال من شوی ، حالا مال من هستی و من بی نیاز ،

برای داشتنت شب و روز کارم شده بود راز و نیاز … نگاهم مال تو هست ، دلم گرفتار تو است ،

من تو را دارم و به هیچکس جز تو نمی اندیشم مال من هستی و همین است که من زنده هستم ،

در قلبم هستی همین است که همیشه شاد هستم جنس نگاهت درخشان بود

که قلبم عاشق چشمانت شد، و اینگونه همه روزهایم فدای یک روز با تو بودن شد،

و حالا میخواهم تمام عمرم را فدای عشق بی پایانت کنم….

تو مثل و مانندی نداری ، تو فرشته ای و در قلبت جای تاریکی نداری

تو ستاره ای هستی در آسمان دلم که هیچگاه خاموش نمیشوی….

 

شاعر :» مهدی لقمانی



موضوعات مرتبط: ترانه های عاشقانه و غمگین ، ،
برچسب‌ها:

تاريخ : پنج شنبه 8 اسفند 1392برچسب:, | 16:28 | نويسنده : ابراهیم بلالایی |


خسته‌تر از صدای من، گریه‌ی بی‌صدای تو
حیف که مانده پیش من، خاطره‌ات به جای تو

.
رفتی و آشنای تو، بی‌تو غریب ماند و بس
قلب شکسته‌اش ولی پاک و نجیب ماند و بس

.
طعنه به ماجرا بزن، اسم مرا صدا بزن
قلب مرا ستاره کن، دل به ستاره‌ها بزن

.
تکیه به شانه‌ام بده، دل به ترانه‌ام بده
راوی آوارگی‌ام، راه به خانه‌ام بده

.
یک‌سره فتح می‌شوم، با تو اگر خطر کنم
سایه‌ی عشق می‌شوم، با تو اگر سفر کنم

.
شب‌شکن صد آینه با شب من چه می‌کنی؟
این همه نور داری و صحبت سایه می‌کنی

.
وقت غروب آرزو بهت مرا نظاره کن
با تو طلوع می‌کنم ولوله‌ای دوباره کن

.
با تو چه فرق می‌کند زنده و مرده بودنم
کاش خجل نباشم از زخم نخورده بودنم
.
دکتر افشین یداللهی
.



موضوعات مرتبط: ترانه های عاشقانه و غمگین ، ،
برچسب‌ها:

تاريخ : پنج شنبه 8 اسفند 1392برچسب:, | 16:15 | نويسنده : ابراهیم بلالایی |
تو نیستی که ببینی
چگونه عطر تو در عمق لحظه ها جاری ست !

چگونه عکس تو در برق شیشه ها پیداست !

چگونه جای تو در جان زندگی سبز است !
*
هنوز پنجره باز است.
تو از بلندی ایوان به باغ می نگری.

درخت ها و چمن ها و شمعدانی ها

به آن ترنم شیرین,به آن تبسم مهر
به آن نگاه پر از آفتاب,می نگرند.
*
تمام گنجشکان

که در نبودن تو

مرا به باد ملامت گرفته اند

تو را به نام صدا می کنند !

هنوز نقش تو را از فراز گنبد کاج
کنار باغچه
زیر درخت ها
لب حوض
درون آینه ی
پاک آب می نگرند
*
تو نیستی که ببینی چگونه پیچیده ست
طنین شعر نگاه تو در ترانه ی من.

تو نیستی که ببینی چگونه می گردد

نسیم روح تو در باغ بی جوانه ی من.
*
چه نیمه شبها کز پاره های ابر سپید
به روی لوح سپهر
تورا چنان که دلم خواسته ست ساخته ام !

چه نیمه شبها- وقتی که ابر بازیگر
هزار چهره به هر لحظه می کند تصویر
به چشم هم زدنی

میان آن همه صورت تو را شناخته ام !
*
به خواب می ماند
تنها به خواب می ماند

چراغ آینه دیوار بی تو غمگینند
تو نیستی که ببینی
چگونه با دیوار
به مهربانی یک دوست از تو می گویم
تو نیستی که ببینی چگونه از دیوار
جواب می شنوم.
*
تو نیستی که ببینی چگونه دور از تو
به روی هرچه درین خانه است
غبار سربی اندوه بال گسترده ست
تو نیستی که ببینی دل رمیده ی من
به جز تو یاد همه چیز را رها کرده ست.
غروب های غریب
در این رواق نیاز

پرنده ساکت و غمگین

ستاره بیمارست
دو چشم خسته ی من

در این امید عبث

دو شمع سوخته جان همیشه بیدارست





تو نیستی که ببینی !


موضوعات مرتبط: ترانه های عاشقانه و غمگین ، ،
برچسب‌ها:

تاريخ : پنج شنبه 8 اسفند 1392برچسب:, | 15:6 | نويسنده : ابراهیم بلالایی |
بعد سالها كه بي من بود

روزي دگر از قضا

نگاه بيمارم دلش را ربود

بار ديگر در كوچه اي به سوال لبي گشود

پرسيد در چه هوايي ؟

گفتم : فرسنگها آنطرفتر از آنجا كه پيش از با تو بودن ، مي زيستم

در آنسوي بيابان تاريك تنهايي

يك كوچه مانده به تختخواب ابدي

پرسيد اجازه دارم در تخت تنهايي تو باهم نشينيم ؟

گفتم : وقتي تازه در بيابان تاريكش پا نهاده بودم ،

مرا تحمل نتوانستي

تامل كرد ،

غوغاي وحشتناكي در درونم بپاشد

چند لحظه ديدن رخش برايم عمري بيش بود

عمري پر از لذت و آرامش

اما اين بار سخني كه از زبانم پريده بود

مرا به عكس قضايا برد

چند لحظه ديگر برگشت

و با سكوتي پر از فحش مرا تنها گذاشت

نميدانم شايد جمله اي كه بر لب راندم

دل شكسته او را نيز در منجلاب زجر آويخت

كه اينگونه براي دومين بار مرا تنهاي تنها گذاشت

گم شده بودم

نا گاه به خود آمدم

خود را در تختخواب سنگي ابد يافتم

در حاليكه دور دستها و گردنم را

با زنجيرهاي خون آلودي كه از دلم چكيده بود ، بسته بودند

دختركي زيبا و شيطون صفت

بر پشتم شلاق مي تازيد

با هر ضربه صدايي بر مي خواست

كه هر دم حيرانتر و حيرانترم مي كرد


( عشق ، عشق ، عشق ، . . . )


موضوعات مرتبط: ترانه های عاشقانه و غمگین ، ،
برچسب‌ها:

تاريخ : پنج شنبه 14 بهمن 1392برچسب:, | 18:17 | نويسنده : ابراهیم بلالایی |
بعد سالها كه بي من بود

روزي دگر از قضا

نگاه بيمارم دلش را ربود

بار ديگر در كوچه اي به سوال لبي گشود

پرسيد در چه هوايي ؟

گفتم : فرسنگها آنطرفتر از آنجا كه پيش از با تو بودن ، مي زيستم

در آنسوي بيابان تاريك تنهايي

يك كوچه مانده به تختخواب ابدي

پرسيد اجازه دارم در تخت تنهايي تو باهم نشينيم ؟

گفتم : وقتي تازه در بيابان تاريكش پا نهاده بودم ،

مرا تحمل نتوانستي

تامل كرد ،

غوغاي وحشتناكي در درونم بپاشد

چند لحظه ديدن رخش برايم عمري بيش بود

عمري پر از لذت و آرامش

اما اين بار سخني كه از زبانم پريده بود

مرا به عكس قضايا برد

چند لحظه ديگر برگشت

و با سكوتي پر از فحش مرا تنها گذاشت

نميدانم شايد جمله اي كه بر لب راندم

دل شكسته او را نيز در منجلاب زجر آويخت

كه اينگونه براي دومين بار مرا تنهاي تنها گذاشت

گم شده بودم

نا گاه به خود آمدم

خود را در تختخواب سنگي ابد يافتم

در حاليكه دور دستها و گردنم را

با زنجيرهاي خون آلودي كه از دلم چكيده بود ، بسته بودند

دختركي زيبا و شيطون صفت

بر پشتم شلاق مي تازيد

با هر ضربه صدايي بر مي خواست

كه هر دم حيرانتر و حيرانترم مي كرد


( عشق ، عشق ، عشق ، . . . )


موضوعات مرتبط: ترانه های عاشقانه و غمگین ، ،
برچسب‌ها:

تاريخ : پنج شنبه 14 بهمن 1392برچسب:, | 16:6 | نويسنده : ابراهیم بلالایی |

در    دلم    افتاده    روزی   بی وفائی   میکنی

بر   دل    بشکسته ام     بی اعتنائی    میکنی

گر چه اکنون چشم تو  بر دام اشگم  مبتلاست

تا   که   کشتی   وا   رهانم   ناخدائی    میکنی

از   خدا   دم   میزنی    اما  خدا  بازیچه  نیست

فرصتی  باشد  اگر    بی شک   خدائی  میکنی

درد  هجران  جای خود   دردی گران دارد فراق

با     رقیب      نا رفیقم       آشنائی      میکنی

رنگ  رخسارم   به  زردی   میرود    دانی  چرا؟

بس که  بر احساس من چون و  چرائی میکنی

خانه ی  مهر  و  وفا  از  بیخ و بن  کردی خراب

از   کدامین   دل   محبت   را   گدائی   میکنی؟

خویشتن  را  پیش از این باید رها می ساختی

چون  به  دام  افتاده ای  فکر رهائی می کنی

جلیل چرخی(پائیز)



موضوعات مرتبط: ترانه های عاشقانه و غمگین ، ،
برچسب‌ها:

تاريخ : پنج شنبه 14 بهمن 1392برچسب:, | 16:3 | نويسنده : ابراهیم بلالایی |

 حرف ها دارم اما ... بزنم یا نزنم ؟

 با تو ام  !  با تو  !  خدا را  ! بزنم یا نزنم ؟

 

همه ی حرف دلم با تو همین است که دوست  

 چه کنم ؟  حرف دلم را بزنم یا  نزنم ؟

 

 عهد کردم دگر از قول و غزل دم نزنم 

 زیر قول  دلم  آیا  بزنم  یا  نزنم ؟

 

گفته بودم که به دریا نزنم دل ، اما 

 کو دلی تا که به دریا بزنم یا نزنم ؟

 

 از ازل تا به ابد پرسش آدم این است: 

 دست بر میوه ی حوّا بزنم یا نزنم ؟

 

 به گناهی که تماشای گل روی تو بود

خار در چشم تمنّا بزنم یا نزنم ؟

 

 دست بر دست همه عمر در این تردیدم :

 بزنم یا نزنم ؟ ها ؟ بزنم یا نزنم ؟

 

"قیصر امین پور"



موضوعات مرتبط: ترانه های عاشقانه و غمگین ، ،
برچسب‌ها:

تاريخ : پنج شنبه 13 بهمن 1392برچسب:, | 16:3 | نويسنده : ابراهیم بلالایی |

برای دوست داشتنت

محتاج دیدنت نیستم...

اگر چه نگاهت آرامم می کند

محتاج سخن گفتن با تو نیستم...

اگر چه صدایت دلم را می لرزاند

محتاج شانه به شانه ات بودن نیستم...

اگر چه برای تکیه کردن ،

شانه ات محکم ترین و قابل اطمینان ترین است!

دوست دارم ، نگاهت کنم ... صدایت را بشنوم...به تو تکیه کنم 

دوست دارم بدانی ،

حتی اگر کنارم نباشی ...

باز هم ،

نگاهت می کنم ... 

صدایت را می شنوم ... 

به تو تکیه می کنم

همیشه با منی ،

و همیشه با تو هستم، 

هر جا که باشی!......



موضوعات مرتبط: اشعار گوناگون ، ،
برچسب‌ها:

تاريخ : پنج شنبه 2 بهمن 1392برچسب:, | 15:54 | نويسنده : ابراهیم بلالایی |

روز میلادم گذشت

 

متفاوت تر از همیشه...

 

صفحه ای از زندگی ام را آغاز کرده ام... 

 

بی روح... بی احساس... خالی از عشق و خاموش

 

رنگ و بویی تازه می خواهم... آرزوی تازه می خواهم

 

پ.ن: آنچنان در لاک خود بودم که 7 روز از روز میلادم بی آنکه بدانم گذشت... 



موضوعات مرتبط: اشعار گوناگون ، ترانه های ماندگار ، ،
برچسب‌ها:

تاريخ : یک شنبه 15 دی 1392برچسب:, | 16:58 | نويسنده : ابراهیم بلالایی |
دیگه براش نمی خونم ،
لالایی بی لالایی
انگار راخت تر می خوابه با نغمه ی جدایی
آی پونه ها ، اقاقیا ، شقایقای خسته
کبوترا ،
قناریا ، جغدای دل شکسته
قصه ی کهنه ی شما آخر اونو نخوابوند
ترس از لولو مرده دیگه پشت درای بسته
دیگه براش نمی خونم ، لالایی بی لالایی
انگار راخت تر می خوابه با نغمه ی جدایی
بارونای ریز و درشت و عاشق بهاری
ماه لطیف و نقره ای ، عکسای یادگاری
آسمون خم
شده از غصه ی دور دریا
شبای یلدای پر از هق هق و بی قراری
دیگه براش نمی خونم ، لالایی بی لالایی
انگار راخت تر می خوابه با نغمه ی جدایی
روز و شبای رد شده ، چه قدر ازش شنیدید
چه لحظه هایی که اونو تو پیچ کوچه دیدید
وقتی که چشماشو می بست ترنه ته می کشید
چه قدر برای
خواب اون بی موقع ته کشیدید
دیگه براش نمی خونم ، لالایی بی لالایی
انگار راخت تر می خوابه با نغمه ی جدایی
آدمگای آرزو ، ماهیای خاطره
دیگه صدایی نمی یاد از شیشه ی پنجره
دیگه کسی نیس که باش هزار و یک شب بگم
رفت اونی که از اولم همش قرار بود بره
دیگه براش
نمی خونم ، لالایی بی لالایی
انگار راخت تر می خوابه با نغمه ی جدایی
برف سفید پشت بوم بی چراغ خونه
دو بیتیای بی پناه خیلی عاشقونه
دیدید با چه یقینی دائم زیر لب می گفتم
محاله اون تا آخرش کنار من بمونه
دیگه براش نمی خونم ، لالایی بی لالایی
انگار راخت تر می
خوابه با نغمه ی جدایی
پروانه ها بسوزید و دور چراغ بگردید
شما دیگه رو حرفتون باشید و برنگردید
یه کار کنید تو قصه های بچه های فردا
نگن شما با آبروی شمعا بازی کردید
دیگه براش نمی خونم ، لالایی بی لالایی
انگار راخت تر می خوابه با نغمه ی جدایی
تمام شبها
شاهدم ، چیزی براش کم نبود
قصه های تکراری تو هیچ جای حرفم نبود
ستاره ها خوب می دونستن که براش می میرم
اندازه ی من کسی عاشقش تو عالم نبود
دیگه براش نمی خونم ، لالایی بی لالایی
انگار راخت تر می خوابه با نغمه ی جدایی
از بس نوشتم آخرش آروم و بی خبر ، رفت
نمی دونم همین جاهاس یا عاقبت سفر رفت
یه چیزی رو خوب می دونم اینکه تمام شعرام
پای چشای روشنش بی بدرقه ، هدر رفت
دیگه براش نمی خونم ، لالایی بی لالایی
انگار راخت تر می خوابه با نغمه ی جدایی
لالاییا مال اوناس که عاشقن ، دل دارن
شب و می خوان ، با روزو با
شلوغی مشکل دارن
کسایی که هر چی که قلبشون بگه گوش می دن
واسه شراب خاطره ، کوزه ای از گل دارن
دیگه براش نمی خونم ، لالایی بی لالایی
انگار راخت تر می خوابه با نغمه ی جدایی
دیگه شبای بارونی ، چشم من ابری تیره
با عکس اون شاید یه ساعتی خوابم می بره
منتظرهیچ کس نیستم تا یه روزی بیاد
با دستاش آروم بزنه به شیشه ی پنجره
دیگه براش نمی خونم ، لالایی بی لالایی
انگار راخت تر می خوابه با نغمه ی جدایی
ته دلم همش می گم اگه بیاد محشره
دلم با عشقش همه ی ناز اونو می خره
من نگران چشمای روشنشم یه عالم
یعنی شبا بی
لالایی راحت خوابش می بره ؟
من حرفمو پس می گیرم باز می خونم لالایی
اگه بیاد و نزنه ، باز ساز بی وفایی
انقدر می خونم تا واسه همیشه یادش بره
رها شدن ، کنار من نبودن و جدایی
لالالالایی شبای ساکت و پر ستاره
کاش کسی پیدا شه ازش برام خبر بیاره
آرزومه یه شب بیاد و
با نگاهش بگه
کسی رو جز من توی این دنیای بد نداره


موضوعات مرتبط: مریم حیدرزاده ، ،
برچسب‌ها:

تاريخ : دو شنبه 27 آبان 1392برچسب:, | 17:3 | نويسنده : ابراهیم بلالایی |

چند تا غروب دیگه میای طلوع کنیم با همدیگه ؟
یه فال حافظ بگیرم تا ببینم اون چی می گه ؟
باید یه جوری خودمو واسه تو آماده کنم
می
خوام برم دو بسته شمع نذر امامزاده کنم
چی کار کنم می خوام برم نماز حاجت بخونم
یعنی تا اوضا جور بشه منتظر تو بمونم ؟
راستی یه ساله تو خونه زخم زبون زیاد شده
اسمنتو دیگه نمی گم واژه ی اون زیاد شده
همش می گن اون که می گفت دیوونته ، عاشقته
بمیری ام
سراعتو نمی گیره بگه چته
تو می گی من چیکار کنم ، عجیب توی دوراهی ام
نه توی خشکی ام نه آب ، درست مث یه ماهی ام
یه ماهی خیلی کوچیک ، میون آزادی و تور
که دلخوشیش بیخودیه ، مث یه آرزوی دور
ببین روزا و لحظهها بدجوری اذیت می کنن
آدما درباره ی تو یه جوری
صحبت می کنن
می گن که بعد این همه عاقل شم و رهات کنم
می گن تو قلبمی ولی ، باید یه جور جدات کنم
خب می دونی گوش نمی دم به پند و حرفای کسی
ولی تو چی باید تا کی به داد دردم نرسی ؟
تحملم حدی داره ، اونم دیگه تموم شده
عمرمو زندگیم چی حیفف ، چه قدر برات
حروم شده
دیشب نشستم تا سحر ، دیدم اونا بد نمی گن
به جای صبر و طاقتم ، چه کار کردی واسه من ؟
نه رفتی و نه اومدی ، نه عشقی و نه دیدنی
نه حتی از جانب تو ، حرف به هم رسیدنی
اون دوره ها تموم شده ، دوره ی مثل گل یاس
خودت عجب قد کشیدی ، منو شکستی ناسپاس
چقدر بده اونکه اومد اول گل دادن من
می خواد با یه تبر بشه باعث افتادن من
تو همینو دلت می خواس ، حالا دیدی شکستنو ؟
چرا می خواستی بشکنی رؤیاهای ترد منو ؟
درسته دنیا بی وفاس ، اما بدون خدا داره
کلی مجازات واسه ی آدم بی وفا داره
اگر که راست گفته باشن
آدمای دور و برم
دلم می خواد برم یه جا ، لحظه ی مرگو بخرم
شنیدن حرفای دیگه داره دیوونم می کنه
آدم آخه برای کی ؟ انقد دل بسوزونه
علتشو نفهمیدم می خواستی عاشقت بشم
بعدش که مطمئن شدی هرگز دیگه نیای پیشم
از همون اولم آره یه کم عجیب غریب بودی
تو ماجرای تلخ من یه وسوسه یه سیب بودی
تو اومدی دلم رو از راهی که داشت به در کنی
بعدش بذاری بری و بدون اون سفر کنی
من دیوونه رو بگو ، منتظر توأم هنوز
حقمه که بهم بگن بازم بشین بازم بسوز
رنگین کمون زیباس ولی تو حسرت یه رنگیه
دلت رو بسپر دس کوه ، چون
جنس اونم سنگیه
من اینو اقرار می کنم تا خواستی آزارم دادی
اما اینم بهت می گم از چشای من افتادی
دیگه اگه خورجین تو پر از گل و نامه باشه
اگه تو فکرت واسه بعد ،‌ هزارتا برنامه باشه
اگه مث اون اولا خوب بشی و با حوصله
نمی شنوی که من دیگه به پرسشت بگم
بله
تو این دو سال یا بد بودی یا خشن و مریض بودی
تو اوج اذیتم ولی ، باز برام عزیز بودی
اما حالا تصمیممو گرفتم و ، سخته برام
نوشتنش سخته ، ولی دیگه شما رو نمی خوام
خدا کمک می کنه که یه جور فراموشت کنم
من قطره قطره آب می شم تا تو رو خاموشت کنم
عکسا و یادگاریات نه اونا رو پس نمی دم
دیگه برام تجربه شد دلو به هیچ کس نمی دم
می شینم و با رؤیاهام یه وقتا خلوت می کنم
دلم گرفت به عروسک ، گاهی محبت می کنم
اون حرفامو گوش می کنه تو هر زمون و فرصتی
بدون هیچ توقعی ، بدون هیچ خیانتی
خب دیگه حرفی
ندارم هیچی به جز خداحافظی
اونم بذار پای یه جور ، رسم قدیم کاغذی
کسی که تا قیامتم هرگز نمی بخشه تو رو
انقد نشستی تا خودش آخر بهت بگه بذو
بسیتم مرداد وسط تابستون یه سال گرم
هیچی تو قلبت نداری ، حتی یه کم حیا و شرم

 

مریم حیدرزاده



موضوعات مرتبط: مریم حیدرزاده ، ،
برچسب‌ها:

تاريخ : دو شنبه 27 آبان 1392برچسب:, | 16:11 | نويسنده : ابراهیم بلالایی |

مثل اون وقتا هنوز دلم برات لک می زنه
حسرت داشتن تو ،‌پیر شده ، عینک می زنه
صورتم سرخ شده بود ،‌اما حالا کبود شده
جدایی یه
عمر داره توی اون چک می زنه
اونی که من نمی خواستمش ولی منو می خواست
منو می بینه یه وقت ، دوباره چشمک می زنه
یادته مشروط دوست داشتن تو شدم یه عمر ؟
هنوزم کامپیوتر داره برام تک می زنه
حالا که گذشت و رفتی و منم تموم شدم
مث تو کی آدمو جای عروسک می زنه
؟
دیشب از خواب پریدم خوب شد ، آخه دیدم یکی
داره به ماشین تو ، هی گل میخک می زنه
تو که تنها نبودی ،‌یکی پیشت نشسته بود
بگذریم این دل من همیشه با شک می زنه
اونی که بهم می گفت دوست دارم دوسم نداشت
دیده بودم واسه ی دختره سوتک می زنه
باورت می شه
هنوز عاشقتم اون روز خوب
دل هنوز واست « تولدت مبارک » می زنه
تو زیاد دوسم نداشتی ، خوب مقصر نبودی
کی میاد امضا زیر قول یه کودک می زنه ؟
نه که بچه ها بدن ،‌ پاک و زلاله قلبشون
ولی نبض عقلشون یه قدری کوچک می زنه
فکر نکن فقط تویی رسمه یه وقتا حوصله
میره آسمون ، خودش رو جای لک لک می زنه
دختر همسایه مون ، نمی دونه دوس نداری
داره دور قاب عکست گل و پولک می زنه
نه که فکر کنی به تو نظر داره ، می کشمش
مثلا داره رو زخمام گل پیچک می زنه
کارش این نیس ، طفلکی شب تا سپیده می شینه
گل و بوته و
شکوفه روی قلک می زنه
راستی من چرا تو نامم اینا رو به تو می گم
نمی گم گوشای رؤیام دیگه سمعک می زنه
جز واسه نوار تو که توش صدای نازته
به نفس هام طعم عطر سیب قندک می زنه
نامه مو جواب نده ،‌دوسم نداشته باش ولی
نذا اصلا نزنه قلبی که اندک می زنه
پیش هیچ کسی نرو ، حلقه دس کسی نکن
چون گناهه ، من هنوز دلم برات لک می زنه

 

مریم حیدرزاده



موضوعات مرتبط: مریم حیدرزاده ، ،
برچسب‌ها:

تاريخ : دو شنبه 26 آبان 1392برچسب:, | 18:59 | نويسنده : ابراهیم بلالایی |

من پشیمان نیستم
من به این تسلیم می اندیشم
این تسلیم دردآلود
من صلیب سرنوشتم را
بر فراز تپه های قتلگاه خویش بوسیدم

در خیابان های سرد شب
جفت ها پیوسته با تردید
یکدگر را ترک می گویند
در خیابان های سرد شب
جز خداحافظ، خداحافظ، صدایی نیست

من پشیمان نیستم
قلب من گویی در آن سوی زمان جاریست
زندگی قلب مرا تکرار خواهد کرد
و گل قاصد که بر دریاچه های باد می راند
او مرا تکرار خواهد کرد

آه می بینی
که چگونه پوست من می درد از هم
که چگونه شیر در رگ های آبی رنگ پستان های سرد من
مایه می بندد
که چگونه خون
رویش غضروفیش را در کمرگاه صبور من
می کند آغاز ؟

من تو هستم ، تو
و کسی که دوست می دارد
و کسی که در درون خود
ناگهان پیوند گنگی باز می یابد
با هزاران چیز غربتبار نامعلوم
و تمام شهوت تند زمین هستم
که تمام آب ها را می کشد در خویش
تا تمام دشت ها را بارور سازد

گوش کن
به صدای دور دست من
در مه سنگین اوراد سحرگاهی
و مرا در ساکت آیینه ها بنگر
که چگونه باز با ته مانده های دست‌هایم
عمق تاریک تمام خواب ها را لمس می سازم
و دلم را خالکوبی می کنم
چون لکه ای خونین
بر سعادت های معصومانه هستی

من پشیمان نیستم
با من ای محبوب من ، از یک من دیگر
که تو او را در خیابان‌های سرد شب
با همین چشمان عاشق باز خواهی یافت
گفتگو کن
و بیاد آور
مرا در بوسه اندهگین او
بر خطوط مهربان زیر چشمانت
 
فروغ فرخزاد



موضوعات مرتبط: اشعار فروغ فرخزاد ، ،
برچسب‌ها:

تاريخ : یک شنبه 26 آبان 1392برچسب:, | 16:51 | نويسنده : ابراهیم بلالایی |


نیست یاری تا بگویم راز خویش
ناله پنهان کرده ام در ساز خویش
چنگ اندوهم ، خدا را ، زخمه ای
زخمه ای ، تا برکشم آواز خویش

بر لبانم قفل خاموشی زدم
با کلیدی آشنا بازش کنید
کودک دل رنجه دست جفاست
با سر انگشت وفا نازش کنید

پر کن این پیمانه را ای هم نفس
پر کن این پیمانه را از خون او
مست مستم کن چنان کز شور می
بازگویم قصه افسون او

رنگ چشمش را چه می پرسی ز من
رنگ چشمش کی مرا پابند کرد
آتشی کز دیدگانش سرکشید
این دل دیوانه را دربند کرد

از لبانش کی نشان دارم به جان
جز شرار بوسه های دلنشین
بر تنم کی مانده از او یادگار
جز فشار بازوان آهنین

من چه می دانم سر انگشتش چه کرد
در میان خرمن گیسوی من
آنقدر دانم که این آشفتگی
زان سبب افتاده اندر موی من

آتشی شد بر دل و جانم گرفت
راهزن شد راه ایمانم گرفت
رفته بود از دست من دامان صبر
چون ز پا افتادم آسانم گرفت

گم شدم در پهنه صحرای عشق
در شبی چون چهره بختم سیاه
ناگهان بی آنکه بتوانم گریخت
بر سرم بارید باران گناه

مست بودم ، مست عشق و مست ناز
مردی آمد قلب سنگم را ربود
بسکه رنجم داد و لذت دادمش
ترک او کردم ، چه می دانم که بود

مستیم از سر پرید ، ای همنفس
بار دیگر پر کن این پیمانه را
خون بده ، خون دل آن خود پرست
تا بپایان آرم این افسانه را

فروغ فرخزاد



موضوعات مرتبط: اشعار فروغ فرخزاد ، ،
برچسب‌ها:

تاريخ : یک شنبه 26 آبان 1392برچسب:, | 16:39 | نويسنده : ابراهیم بلالایی |

دخترک خنده کنان گفت که چیست
راز این حلقه زر
راز این حلقه که انگشت مرا
این چنین تنگ گرفته است به بر
راز این حلقه که در چهره او
اینهمه تابش و رخشندگی است
مرد حیران شد و گفت
حلقه خوشبختی است حلقه زندگی است
همه گفتند : مبارک باشد
دخترک گفت : دریغا که مرا
باز در معنی آن شک باشد
سالها رفت و شبی
زنی افسرده نظر کرد بر آن حلقه زر
دید در نقش فروزنده او
روزهایی که به امید وفای شوهر
به هدر رفته هدر
زن پریشان شد و نالید که وای
وای این حلقه که در چهره او
باز هم تابش و رخشندگی است
حلقه بردگی و بندگی است

فروغ فرخزاد



موضوعات مرتبط: اشعار فروغ فرخزاد ، ،
برچسب‌ها:

تاريخ : یک شنبه 26 آبان 1392برچسب:, | 16:8 | نويسنده : ابراهیم بلالایی |